در چند روز بعد فقط پژواک های خفیفی از هیجان و پچ پچ به گوشمان خورد. اما من فکر می کنم ماجرای این روح هم در گذشته هم در آن زمان، موضوع اصلی میان سیاه ها بود. البته نه فقط در مزرعه چهار آبگیر بلکه در میان مزرعه های اطراف هم وضع به همین منوال بود.
خدا را شکر که زن ها جرم های زیادی مرتکب نمی شوند! هیچ وقت با اطمینان نمی شه حدس زد چی تو فکرشون بوده. فکر و عملشون زمین تا آسمون با هم فرق داره.
تری دوباره به سراغم آمد و من او را با صمیمیت تمام پذیرفتم. در گستاخی تری چیزی کاملا آرامش بخش وجود داشت. باز هم با مهیج ترین حالت ممکن شروع به اظهار نظر درباره ی پرونده کرد و من با آن که جواب های تندی می دادم اما طبق معمول خیلی زود او را بخشیدم. در نهایت، در گیر و دار این کشمکش ها با هم صمیمی شدیم. وقتی نیاز به اندکی تفریح داشتم او را مفرح یافتم اما هیچ وقت نفهمیدم آیا او هم در من جذابیتی می یافت یا نه. ولی خب، مطمئنا من منبع خوبی برای داستان هایش در آینده نبودم، چون خودش گفته بود که مسائل حقوق تجاری به هیچ عنوان از علایق او نیست و حقوق جزایی، تنها شاخه ای از این حرفه است که برای او قابل اعتناست.