اگر بپرسیم آغاز این داستان کجاست شاید در نگاه اول پاسخ این باشد: «خب معلوم است آنجا که فرنسی میگوید خداحافظ مادربزرگ». این جملهی آغازین داستان “تا خانه در باران” است. اما به نظر من شروع داستان اینجا نیست.شروع داستان تا خانه در باران، جایی است که ماشین قرمز کوچک تمام دل و جرئتش را جمع کرده و بیرون آمده تا به جاده بزند و مسافرانش را در هنگامهی طوفان و رگبار به خانه برساند. اما داستان، قصه همین دو مسافر نیست. مسیر سفر، ماجراهایی که در بزرگراه اتفاق میافتد، آن ماشین بزرگ و سرعتش و … داستانهای موازی این قصه هستند. قصه با تصاویری بارانی از داخل ماشین میگذرد؛ خرگوشی که دنبال سرپناه میگردد یا شاهینی که در آسمان شکارش را گمکرده. حتما شکاری که گمکرده همین خرگوش است که اگر اینگونه باشد همین باران پردردسر است که نجاتبخش است.
کتاب تا خانه در باران