1. خانه
  2. /
  3. کتاب دختر بچه ای که گل ها را می خورد

کتاب دختر بچه ای که گل ها را می خورد

3.2 از 1 رأی

کتاب دختر بچه ای که گل ها را می خورد

La bambina che mangiava i fiori
٪15
105000
89250
درباره لائورا بوناونتورا
درباره لائورا بوناونتورا
لائورا بوناونتورا (Laura Bonaventura) تحصیلات عالی خود را در زمینهٔ ادبیات ایتالیا طی کرده است. او سال‌های زیادی در این زمینه تدریس داشته است. لائورا بوناونتورا علاقه‌مند به موسیقی و ادبیات بوده و اولین رمان خود را با نام «آسمان درون سطل» در سال ۲۰۰۷ و به‌دنبال آن کتاب جدیدش «دختربچه‌ای که گل‌ها را می‌خورد» را به چاپ رسانده که به لحاظ سبک ادبی خاص و شاعرانه‌اش موفقیت چشمگیری پیدا کرده است. او تمام‌وقت در زمینهٔ ادبیات کودکان فعالیت داشته است.
قسمت هایی از کتاب دختر بچه ای که گل ها را می خورد

در پاییز درختان برهنه و گل‌ها خشک می‌شوند و زنبورها قبل از بسته شدن کندوها آخرین عسل خود را تولید می‌کنند. روستاییان آخرین سیب‌ها و انگورها را می‌چینند و مادر هم ژاکت‌ها را از کمد بیرون می‌کشد. درختان چنار مانند تخریب تدریجی ساختمان‌ها، برگ‌هایشان می‌ریزد. برگ‌های رنگارنگ آن‌ها، زمین را فرش می‌کنند. در حاشیهٔ رودخانه گل و گیاه انگار دارند به آخر خط می‌رسند و روی ساقه‌هایشان فقط میوه‌های خشکیده دیده می‌شود. کریستینا این تغییرات را با کنجکاوی پیگیری می‌کرد. تعدادی برگ جمع‌آوری می‌کرد و آن را در میان صفحات کتاب نگه می‌داشت. گاهی هم با دوستانش به تاکستان انگور می‌رفتند که در آنجا زیرزمین درازی بود که در آن شراب نگهداری می‌کردند. عبور از تونل و راهروهای پیچ‌درپیچ آن سرگرمی خوبی برای آن‌ها بود. وقتی به مدرسه می‌رفت آن‌چنان که بایدوشاید دل به درس نمی‌داد. در کلاس بود اما ذهنش مانند ابرها مدام در حال حرکت و جابه‌جا شدن بود. اغلب در همان لحظات اولیه وقتی معلم متوجه می‌شد که حواسش به کلاس و درس نیست، او را سرزنش می‌کرد، اما این چارهٔ کار نبود زیرا معلم فقط لحظه‌ای او را از تخیلات و رویاهایش جدا می‌کرد. وقتی معلم حرف می‌زد او به اشیا مختلفی مانند لکه‌های مرکب روی دفترچه یا نوشته‌های کتاب، خشک‌کن، طرح‌های روی لباس معلم و بچه‌ها... خیره می‌شد. با دیدن هریک از طرح‌ها، ذهنش در شاخهٔ درختان، گل‌ها و حیوانات سیر می‌کرد. صدای معلم را می‌شنید اما گوش نمی‌داد. غرق دنیای پر از رویا خود بود. یک روز در میان باید مسئله‌ای را که در کلاس به او داده شده بود، حل می‌کرد. اما از آنجایی که ذهنش پر بود از مسائل بیرون از مدرسه، راه‌حلی که به دست می‌آورد، غلط بود و هیچ ربطی به صورت مسئله نداشت. وقتی چشمش به طول یک خط می‌افتاد، این خط تا بی‌نهایت ادامه پیدا می‌کرد. اعداد و ارقام مانند یک تودهٔ بی‌معنی آن‌قدر درهم جمع و کوچک می‌شدند که فقط با ذره‌بین می‌شد آن را دید.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب دختر بچه ای که گل ها را می خورد" ثبت می‌کند