کتاب قصه ها و افسانه ها

Fables of leonardo davinci
کد کتاب : 7606
مترجم :
شابک : 9789643809546
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 126
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1972
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب قصه ها و افسانه ها اثر لئوناردو داوینچی

لئوناردو داوینچی نویسنده «قصه ها و افسانه ها» هنرمند ، مخترع ، مهندس و دانشمند بود. اما او همچنین زمانی پیدا کرد تا برای خود افسانه های کوچکی بنویسد. در حاشیه یادداشت هایش ، او داستان های کوتاهی درباره چگونگی افتخار و حسادت یک پروانه ، درخت و یا حتی سنگ را نوشت.
از زمانی که داستانهای ایسوپ در یونان باستان نوشته شده است ، مردم این داستانهای کوتاه را که یک حقیقت اخلاقی را نشان می دهند ، به اشتراک می گذارند. آنها در قرون وسطی نیز محبوب بودند ، بسیاری از نویسندگان توضیح دادند که چگونه بدبختی انسان ، حیوانات ، حشرات و حتی گیاهان و سنگ ها را گرفتار کرده است.

این افسانه ها در نوت بوک های لئوناردو از سال 1487 تا 1494 نوشته شده بودند ، زمانی که او در خدمت لودوویکو اسفورزا ، دوک میلان کار می کرد. آنها در حاشیه نوشته شده اند ، شاید به عنوان یادداشتهای کوچکی برای سرگرم کردن یا یادآوری خود در حین کار روی پروژه های بزرگتر. به نظر می رسد لئوناردو به طبیعت علاقه مند بوده و نمونه هایی از این که چگونه موجودات مختلف باعث مرگ خود می شوند را پیدا کرده است.

کتاب قصه ها و افسانه ها

لئوناردو داوینچی
لئوناردو دی سر پیرو دا وینچی (Leonardo da Vinci) ‏(۱۵ آوریل ۱۴۵۲ - ۲ مه ۱۵۱۹) دانشمند، نقاش، مجسمه‌ساز، معمار، موسیقی‌دان، ریاضی‌دان، مهندس، مخترع، آناتومیست، زمین‌شناس، نقشه‌کش، گیاه‌شناس و نویسنده ایتالیایی دوره رنسانس بود. نبوغ او شاید بیش از هر چیز دیگری مورد توجه بوده‌است. لئوناردو معمولاً به عنوان نمونهٔ بارز یک مرد رنسانس شناسانده می‌شود. از او به‌طور گسترده بزرگترین نقاش تاریخ یاد می‌کنند. عده‌ای نیز او را با استعدادترین شخصی ...
قسمت هایی از کتاب قصه ها و افسانه ها (لذت متن)
روزگاری، کمی برف از نوک صخرهای آویزان بود و صخره هم درست روی قله کوه بسیار بلندی قرار داشت. برف حواسش را خوب جمع کرد و شروع کرد به فکر کردن و با خود گفت: «آیا دیگران حق ندارند فکر کنند من چقدر مغرور و خودخواه هستم که چنین نقطه بلندی را برای ماندن انتخاب کرده ام؟ آیا زشت نیست این همه برف آن پایین باشد و من کم مقدار این بالا؟

روباه گرسنهای تمام جنگل را به دنبال شکار زیر پا | گذاشته بود. از زیر درختی رد شد که از میان شاخه های آن صدای قارقار زاغ ها می آمد. روباه ما که یک ناقلای درست و حسابی بود، رفت گوشه ای پنهان شد و شروع کرد به فکر کردن که چطور زاغ ها را شکار کند. یادش آمد که این نوع پرنده، معمولا روی لاشه حیوانات می نشیند. چون از خوردن لاشه لذت می برد. پس تصمیم گرفت حقه را سوار کند و ادای لاشه را درآورد.