اینایی که میگم خیال نیست، وهم نیست. تمام پوست تنم ترک خورده بهرام. این درد کوفتی تمومشدنی نیست. مدام منتظرش بودم، بو میکشیدم، صداشو میشنیدم، خوابشو میدیدم توی خواب گریه میکرد و من میبخشیدمش. منو ببین، همهی زنانگیم زار میزنه به تنم. هر چی زور میزنم بیفایدهست. بیخودی خودمو به در و دیوار میزنم. زندگیمو گم کردم، کجا؟ مهم نیست، گم کردنش مهمه.