خاطره ها مثل فیلمی که گذاشته باشندش روی دور تند از جلو چشم هایش یکی یکی رد می شوند و از میان هر کدام خاطره یی خوش بر می گزیند که با خود رازونیاز کند؛ خودش راز خودش است خودش نیاز خودش است گمان می کند فراموش شده است. فقط خودش می تواند به خودش کمک کند هنوز که هنوز است در خانه یی اجاره یی زندگی می کند و از اجاره های کمر شکن می نالد او هنوز به گذشته ها چشم امید دوخته است.