کناری نشست و شلهزرد را تا آخرش خورد. وقتی ته ظرف را میلیسید، صدای باز شدن در خانهی قدیمی را شنید. از جا پرید و بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند با سرعت پا به فرار گذاشت. به سر کوچه که رسید پیچید، ایستاد و نفسی تازه کرد. با احتیاط به داخل کوچه سرک کشید...