از سقف برف میبارد! وضع عجیبی است. قرض سنگینی بر گردنش افتاده و طرف حسابش خلافکاری نفهم است. وضع عجیبی است. از مشتریهایش سرقت میشود و دوربینهای مداربسته او به جای صحنهی سرقت برف نشان میدهند. بازی عجیبی است و برنده پول کلان به جیب میزند. خانهی نبرد اتاقهای بازی دارد و راهرو، راهپله، خوابگاه، دیوار و سقفی که سایهاش تا ابد میماند؛ هر جا که بروی. بازی در خانهی نبرد قانون دارد؛ گیر میاندازد، سرنوشت میسازد!
«خبرهای مخفی و مبهمی هست از خونهای که آدمهای جورواجور توش جمع میشن و نمیدونم بازی میکنن، چیکار میکنن. تا الان چند نفر ناپدید شدهن که به نظر من دزدیدنشون.چند تا زن جوان، چند تا مرد از هر سنی. خبر یکیش رو امروز توی روزنامه نوشته بودن. نمیدونم روزنامه میخونی یا نه. چرا کسی به پلیس خبر نمیده؟ پشت قضیه یه چیزی هست. نه کسی پیگیر میشه، نه پلیس خودش پیگیری میکنه.»