کتاب آخرین جشن کتاب

The Last Book Party
  • 15 % تخفیف
    269,000 | 228,650 تومان
  • موجود
  • انتشارات: کامک کامک
    نویسنده:
کد کتاب : 146902
مترجم : افسانه هاشمی
شابک : 978-6229373279
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 252
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی آخرین جشن کتاب اثر کارن داکس

داستانی هیجان‌انگیز از جاه‌طلبی و عشق در نیویورک و سواحل بی‌انتهای اقیانوس اطلس در دهه هشتاد میلادی.
تابستان سال 1987 است و ایو روزن بیست و پنج ساله نویسنده‌ی جویای نامی است که به عنوان یک ویراستار دون پایه در یک انتشارات معروف مشغول به کار است و نمی‌تواند از زیر سایه برادر باهوشش بیرون بیاید. بعد از ناکامی در رسیدن به آرزوهایش در عرصه نویسندگی، ایو سعی می‌کند از فرصت به دست آمده برای شرکت در یک مهمانی تابستانی در خانه ساحلی یک نویسنده نیویورکی معروف به نام هنری گری و همسر شاعرش، تیلی، نهایت بهره را ببرد.
در آن مهمانی ایو عاشق پسر هنرمند هنری و تیلی می شود و کمی بعد به عنوان دستیار هنری گری در امر تحقیق استخدام می‌شود. از آن مهمتر او به جشن کتاب منحصر به فرد و بسیار معروف تیلی و هنری که در آن شرکت کننده‌ها با لباس مبدل کاراکترهای کتاب ها شرکت می‌کنند دعوت می‌شود. اما تا شب جشن، او حقایق ناراحت‌کننده‌ای را درباره روابط خودش در آن تابستان کشف می‌کند و متوجه می‌شود دنیای ادبی که او با تمام وجود می‌خواست جزئی از آن شود، اصلا آن چیزی نیست که به نظر می‌رسد.

کتاب آخرین جشن کتاب

کارن داکس
کارن داکس (Karen Dukess) نویسنده کتاب آخرین جشن کتاب، متولد 20 نوامبر 1960 است. سابقه کاری او به اندازه‌ی سلیقه‌ی ادبی و کتابخوانی‌اش عجیب و غریب است. او در رزومه‌ی کاری خود راهنمای تور در اتحاد جماهیر شوروی سابق، خبرنگاری در فلوریدا، انتشار مجله در روسیه و به مدت یک دهه سخنرانی در زمینه‌ی برابری جنسیتی برای برنامه توسعه سازمان ملل متحد را ثبت کرده است. او برای هافینگتون پست درباره‌ی فرزندپروری وبلاگ و برای یو ای ای تودی نقد کتاب نوشته است. او دارای مدرک مطالعات ...
قسمت هایی از آخرین جشن کتاب (لذت متن)
پس از اینکه ناهارم را دیروقت خوردم و فکروخیال فرنی هنوز هم در سرم بود، تصمیم گرفتم تا ساحل دوچرخه‌سواری کنم. تی‌شرت و شلوارکی که بیشتر از بقیه دوست‌شان داشتم را پوشیدم، سپس موهای پرپشتم را عقب جمع کردم و با یک گیره‌ی شل بستم و گذاشتم چند تار از موهایم روی صورتم بیفتد. کمی خط چشم قهوه‌ای کشیدم و از اینکه باعث شده بود سن‌وسالم کمی بیشتر به نظر برسد، بی‌آنکه معلوم شود آرایش کرده‌ام، خوشحال و راضی بودم. راهی اقیانوس شدم و با سرعت زیاد از خیابان کسل رود پایین رفتم و در امتداد مرداب به‌طرف مرکز ترورو رکاب زدم. بعد از اینکه از زیر اتوبان شماره‌ی شش رد شدم، به نورث پمت رود پیچیدم که مسیر بلندتری به‌سوی اقیانوس بود، اما درواقع راهی بود که باعث می‌شد از کنار خانه‌ی فرنی رد شوم. هوا به‌طرز شگفت‌انگیزی خنک بود و این نشان می‌داد که اقیانوس هنوز در مه فرورفته بود. درحالی‌که توجه زیادی به پیچ‌وخم‌های جاده نمی‌کردم، مدام با خودم فکر می‌کردم اگر جرئتش را پیدا کردم و به آنجا رفتم، چه باید بگویم. وقتی به‌ خانه‌ی فرنی نزدیک می‌شدم، سرعتم را کم کردم تا از میان بوته‌های آلوی ساحلی به‌طرف زمین تنیس نگاهی بیندازم. صدای ضربه به توپ تنیس به گوشم رسید و سپس فریاد یک زن بلند شد و گفت: «برنده یه آبجو داره.» از دوچرخه‌ام پیاده شدم. در امتداد حاشیه‌ی جاده قدم می‌زدم و از لابه‌لای انبوه درخت‌ها و بوته‌ها یواشکی نگاه می‌کردم تا ببینم چه کسی در زمین‌بازی هست که شاخه‌ای کنارم شکست. برگشتم و چشمم به فرنی افتاد. درحالی‌که یک قیچی علف‌بری را به سمت زمین نشانه می‌گرفت، ازم پرسید: «نظرت چیه؟ دارن تقلب می‌کنن؟»