بیتا فرهی عاشق زندگی بود... عاشق گل (گلی که تزیین نشده باشد، چون معتقد بود گلها به اندازهی کافی زیبا هستند و بدش میآمد اگر گل را تزیین کرده برایش میبردی)، به دکوراسیون اهمیت میداد و خانهی بسیار زیبایی داشت که با سلیقهی خودش دکور شده بود و روی چیدمان منزلش حساسیت عجیبی داشت. میگفت اگر بازیگر نمیشدم یا معمار داخلی میشدم یا گلفروش. شدیدا منظم بود و از بدقولی و پرحرفی متنفر. عاشق خانهاش بود؛ میتوانم به جرئت بگویم هیچ جایی را در این دنیا به اندازهی خانهی خودش دوست نداشت. شاید خیلیها فکر کنند او جدی بود که البته بود، اما این را کمتر کسی جز دوستانش میدانند که چه طنز عجیبی داشت. گاهی آنقدر شوخیهای بامزهای میکرد که از خنده رودهبر میشدی.
کتاب بی تا (درخت ها ایستاده می میرند)