کتاب یادت نرود که…

Yadat Naravad Ke...
کد کتاب : 19308
شابک : 978-6007405369
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 451
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب یادت نرود که… اثر یاسمن خلیلی فرد

رمان "یادت نرود که…" اثری است به قلم "یاسمن خلیلی فرد"، نویسنده ی جوان و خوش آتیه ی کشور که با فضاسازی های قوی و با تکیه بر جزییات، داستانی خواندنی ارائه کرده است. "یاسمن خلیلی فرد" پس از اتمام نگارش این اثر، برای چاپ آن دچار مشکل شد و بین پایان نگارش رمان و زمان چاپ آن وقفه ای چند ساله افتاد. با این وجود، "یادت نرود که…" پس از چاپ با استقبال مخاطبین مواجه شد و در مدت زمان کوتاهی به تجدید چاپ رسید. نوع روایت "یاسمن خلیلی فرد" سلیس و روان بوده و نویسنده با اشراف به سلیقه ی خوانندگان، اثری آفریده که هم مخاطبان عام و هم منتقدین را خشنود ساخته است.
اما در رمان "یادت نرود که…" با دو شخصیت اصلی بیشتر از بقیه مواجه هستیم و شرح احساسات سابق و کنونی این دو، خمیرمایه ی اصلی رمان را تشکیل می دهد. "کیوان کامیاب" و "فروغ شکیبا" دو شخصیت اساسی این داستان هستند که در گذشته رابطه ای عاشقانه بین آن ها در جریان بوده است. حال "کیوان کامیاب" بعد از گذشت پانزده سال، از پاریس به ایران برگشته است و با پیشروی داستان، علت این بازگشت ناگهانی و غیرمنتظره را در خواهیم یافت. "کیوان کامیاب" آمده تا با زادگاهش و آدم هایی که برایش عزیز هستند تجدید دیدار کند. با بازگشت او به جایی که قبلا زندگی می کرده، خاطرات فراوانی برایش زنده می شوند که "فروغ شکیبا" در بخش بزرگی از آن ها حضور داشته است. با وجود این که "کیوان کامیاب" و "فروغ شکیبا" از نظر پردازش شخصیتی با هم تفاوت هایی دارند اما یک خصیصه ی مشترک در هر دوی آن ها خودنمابی می کند و آن انتخاب های غلط است. آنچه غفلت و اشتباهات این دو بر سر زندگی شان آورده است، داستانی است که در "یادت نرود که…" از "یاسمن خلیلی فرد"، خواهید خواند.

کتاب یادت نرود که…

یاسمن خلیلی فرد
درباره من-فوق لیسانس کارگردانی سینما از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر تهران. -فعالیت در مطبوعات به عنوان منتقد از 12 سالگی. -منتقد روزنامه بانی فیلم از سال 1384. منتقد روزنامه هنرمند. -منتقد نشریات سروش هفتگی، دوهفته نامه نیم رخ (1382-1384) -نویسنده ی رمان «یادت نرود که ...» منتشر شده در آبان 94، چاپ دوم بهار 95نشر چشمه. -نویسنده کتاب "نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران" (نشر نظر) -عضو انجمن منتقدین سینمای ایران. - کارگردان ، دستیار کارگردان، منشی صحنه در چند فیلم کوتاه. -فیلمنامه ...
قسمت هایی از کتاب یادت نرود که… (لذت متن)
شیشه های ماشین بخار گرفته بودند. برف دامنه ی کوه ها را سفیدپوش کرده بود. کیوان به خیابان ها با دقت نگاه می کرد. بعضی ها را خوب یادش بود و بعضی ها را اصلا نمی شناخت. یعنی فروغ کجا زندگی می کرد؟ اصلا ایران بود یا نه؟ از کجا باید می دانست؟... سال ها بود با هیچ کس درباره ی او حرف نزده بود. بارها خواسته بود حالش را از فرامرزی یا خسرو این ها بپرسد اما نتوانسته بود. خودش هم باورش نمی شد که آن همه سال از فروغ بی خبر بوده است. یعنی او هم حال کیوان را از کسی نمی پرسید؟ فرامرزی نیم گاهی به او انداخت و گفت:«خیابان ها را این طور نگاه نکن که خلوتند. فردا صبح باید ببینی چه غلغله ای می شود.»کیوان حرفی نزد. فرامرزی ادامه داد: «ساعت پنج و شش بعد از ظهر را که نگو. انقدر ترافیک شدید می شود که بهتر است ماشینت را بگذاری و خودت در بری.» وارد خیابان ولی عصر شدند. خیابان موردعلاقه اش. خیابان خاطرات. خیابان پیاده روی های طولانی و رستوران های به یادماندنی. درخت ها لخت بودند. برگ چنارها ریخته بود. کناره های جوی های آب یخ زده بود. فرامرزی نیم نگاهی به کیوان انداخت:«چیه. تو فکری؟» کیوان به او نگاه کرد:«نه. داشتم خیابان ها را تماشا می کردم.»فرامرزی لبخند زد: «چشمت به خیابان هاست اما حواست نه.»و با تردید ادامه داد: «می توانم حدس بزنم به چی فکر می کنی.» کیوان چشم ها را ریز کرد:«به چی؟»فرامرزی جدی شد:«به آرش؟» کیوان سرش را پایین گرفت. نمی دانست چه جوابی به دکتر بدهد. فرامرزی ادامه داد: «حتی اگر هیچ حرفی هم نزنی از نگاهت پیداست. تو بی دلیل آن جا را ول نکردی بیایی این جا. مطمئن بودم روزی خودت به این نتیجه می رسی که باید برگردی.»کیوان باز هم حرفی نزد. از خودش خجالت کشید. او هیچ وقت پسرش را نخواسته بود. این همه سال گذشته. تو عوض شده ای. آرش بزرگ شده است. باید بروی دیدنش.