کتاب من از گورانی ها می ترسم

I'm afraid of the Guran
کد کتاب : 5808
شابک : 978-9645571748
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 208
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

معرفی کتاب من از گورانی ها می ترسم اثر بلقیس سلیمانی

داستان کتاب من از گورانی ها می ترسم در شهر کوچکی به نام گوران می گذرد و داستان زندگی زنی را روایت می کند که با سنت هایی که دست و پایش را بسته است مبارزه می کند. او با سنت‌های قدیمی روبرو می‌شود و با پرسش‌های مختلف فلسفی در ذهنش به زندگی خود ادامه می‌دهد.
حاجی پیله واری از بزرگان شهر است که دختری به نام فرنگیس دارد، او را برای تحصیل به تهران فرستاد، متاهل است و زندگی مرفهی دارد. فرنگیس طبق برنامه خانواده به شهر کوچکش آمده است تا مانند خواهر و برادرش دو ماه از پدرش دور باشد. و مراقب مادر پیر و برادرش که از نظر روحی و جسمی بیمار است، باشد. او در تهران مشکلات زیادی از جمله زندگی زناشویی ناموفق و طلاق را پشت سر گذاشته است که تا پایان داستان یکی یکی برای مخاطبان روایت می کند.
این کتاب نوشته ی نویسنده ایرانی بلقیس سلیمانی است.

کتاب من از گورانی ها می ترسم

بلقیس سلیمانی
بلقیس سلیمانی که همه‌ی ما او را به‌عنوان داستان‌نویس می‌شناسیم، دستی نیز بر نقد دارد و پژوهشگر است. این نویسنده پرکار در سال ۱۳۴۲ در کرمان به دنیا آمد. شاید همین محل تولد و گذراندن دوران کودکی در این منطقه باعث شده که رمان‌ها و نوشته‌های او رنگ و بوی اقلیمی داشته باشند و او را نویسنده‌ای بدانیم که در تالیف رمان‌هایش دغدغه بومی‌گرایی دارد.بلقیس سلیمانی نویسندگی را حرفه و شغل خودش می‌داند که تمام‌وقت مشغول آن است. با بررسی رمان‌ها و نو...
قسمت هایی از کتاب من از گورانی ها می ترسم (لذت متن)
چی می شد اگر دعوتش را قبول می کردم و یک روز صبح، صبحانه را با او می خوردم؟ چرا نباید این کار را بکنم؟ از چی می ترسم؟ چرا این ترس لعنتی ولم نمی کند؟ مگر نه اینکه حالا آزادم؟ مگر نه این که حالا برای بهداشت اخلاقی جامعه خطری ندارم؟ از اول هم خطری نداشتم. زن های زشت، زن های معمولی، هیچ وقت برای جامعه خطر ندارند. من زشت نبودم اما خوشگل هم نبودم. معمولی بودم. معمولی شدم، بعد از آن که دانشجو شدم و آن بینی صدمنی را عمل کردم. من کپی پدرم بودم، پوست سبزه، دماغ بزرگ و پیشانی بلند را از او به ارث برده بودم. مادر هیچ چیز به من نداده بود. به بقیه ی بچه ها چیزی داده بود اما به من دریغ از یک انگشت پا.