نوال نشسته بود توی راهرو و از همان راهرو رسول را می دید که حواسش به دخترها بود و به امل تشر می زد که موی انیس را نکشد. نوال از خانه بیرون نمی رفت تا صورت پسرش را ماه نگیرد، با این حال از ترس به شکمش دست نمی کشید. شکمش بزرگ شده بود و می خارید و نوال پیچ و تاب می خورد. رسول اولین ماهی را برای نوال و پسرش آورد توی خانه. گفت «امریکایی ها هم نتونستن چاهایه خاموش کنن. ما می کنیم. نمی شه خوئی همه بارون سیاه بیاد. برا بچه هامون خطرناکه.» کار کولر را که تمام کرده بود گفته بود باید برای خاموش کردن چاه هایی که عراق آتش زده برود کویت. نمی دانست چه قدر طول می کشد اما با کیف تعریف کرده بود که چه طور او را گذاشته اند توی تیم مهار چاه ها. ته همه ی حرف هایش هم فحشی به صدام داده بود که سگ هار شده بعد از آتش بس و کویت را زده. نوال فکر کرد این سه ماه آخر حاملگی را بدون رسول چه کند. رسول گفته بود «اندازه ی یه سال این جا درمی آرم تو کویت.» نوال می دانست که ذوق رسول برای پول نیست. دروغ می گفت. می شناختش. خوشحالی اش برای افتخار بود. برای کارش. اولین بار بود بعد از انصراف از دانشگاه که می دید رسول از چیزی غیر پسرش ذوق می کند. گفته بود «خو برو، چه عیب داره.»
زن لاغر پشت شیشه ی آزمایشگاه جواب را از جعبه برداشت و روی صندلی اش چرخید. وقتی چرخید نوال نصفه ی دیگر صورتش را دید که ماه گرفته بودش. تکه ی سرخ از گوشه ی چشم راست شروع می شد و با کناره های نامنظم می آمد پایین و کل دهان را می گرفت. زن برگه را باز کرد و بست و به نوال گفت مثبت است. نوال جواب را گرفت و هرچه توی خودش گشت نفهمید خوشحال است یا ناراحت. رسول گفته بود پسرها دارند به دنیا می آیند. همین دیشب گفته بود. همین دیشب که نوال برای بار هزارم گفته بود از اهواز بروند شهری که مرد داشته باشد. بعد از این همه سال که اصرار کرده بود بروند خرمشهر را ببینند و رسول گفته بود نه، دیگر بند نمی کرد به برگشتن به خرمشهر. می گفت بروند شیراز، اصفهان، تهران، هر شهر دیگری که مرد داشته باشد. می گفت وقتی باز جنگ بشود باید کسی باشد که شهر را نگه دارد.
سلام. بی صبرانه منتظر کتابهای بعدیشون هستم.
فکر نمیکردم اینقدر قوی و عمیق باشه. هم نشینی لطافت، زنانگی، مادری با جنگ، خون و مرگ. نویسنده با قدرتمندی تمام این همنشینی رو قلم زده. زاویهای که برای نگاه کردن به جنگ انتخاب شده، نقطه قوت کار هست.... من از خواندنش لذت بردم.
من بعید میدونم انقدر کتاب خونده باشی. همه جا هستی. میخوای جریان نظرات رو تغییر بدی و یا برنامه ای داری نمیدونم. ولی نیستی، انقدر کتابخون نیستی.
چون رمان پاییز فصل آخر سال است رو دوست داشتم، دومین رمان خانم مرعشی رو هم تهیه کردم، قلم ایشون واقعا جالبه. این داستان خیلی خوش خوان و جذاب بود
هرس داستان هراس از جنگ است،جنگی که آتش بس شد و تمام شد اما زندگی مردم عادی نشد. مثل نوال که زندگی اش با جنگ به کلی تغییر میکند و تا سالهای سال، نه نوال دوباره نوال میشود نه نخلها دوباره خرما میدهند و نه خرمشهر دوباره آباد میشود… . کتاب روایت خیلی تلخی از جنگ دارد، شخصیت پردازی و فضاسازی عالی به کتاب تعلیق و کشش بی نظیری داده است. زمان داستان دائماً بین گذشته و حال، در حال تغییر است و همینطور راوی داستان بین رسول و نوال تغییر میکند.
ادبیات کتاب, ادبیات جنگ است اما در این میان گویا قدرت افکار غلط ما بیشتر از جنگ است که سرنوشت ما را به بیراهه میکشد! کتاب بیشتر در مورد پسر دوستی و ارجحیت فرزند پسر بر دختر است! جنگ تمام شده است اما افکار غلط ما نه! کتاب به قلم شیوا و روان نسیم مرعشی و با لهجه جنوبی نگاشته شده است و داستانی از یک خانواده جنگ زده روایت میکند.
ادبیات کتاب, ادبیات جنگ است اما در این میان گویا قدرت افکار غلط ما بیشتر از جنگ است که سرنوشت ما را به بیراهه میکشد! کتاب بیشتر در مورد پسر دوستی و ارجحیت فرزند پسر بر دختر است! جنگ تمام شده است اما افکار غلط ما نه! کتاب به قلم شیوا و روان نسیم مرعشی و با لهجه جنوبی نگاشته شده است و داستانی از یک خانواده جنگ زده روایت میکند.
این اثر نسیم مرعشی خیلی بهتر و جذاب تره از دیگر اثر ایشون یعنی پاییز فصل اخر سال است.....
این کتاب نسیم مرعشی رو بیشتر دوست داشتم، شاید بخاطر علاقهی بیشترم به ادبیات و سینمای جنگه. کتاب روایت تلخی و درده ولی نویسنده این تلخی و درد رو با نثری زیبا و تاثیر گذار بیان میکنه که خواننده خسته نشه. دوست داشتم داستان رو.