به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند، یکی از اصلی ترین نیازهای انسان، یکسان باقی مانده است: تمایل به داستان و روایت. اما چرا داستان ها یکی از اصلی ترین نیازهای جامعه هستند؟ روند تکامل چگونه در ادبیات شکل گرفته است؟ با ما همراه باشید تا با نظریه پردازان تکاملی و نگاه آن ها به ادبیات بیشتر آشنا شویم.
از گیل گمش تا هری پاتر
پادشاهی جذاب با قدرت های مافوق بشری را در نظر بگیرید. او فرمانروایی خودکامه است که به دلیل تکبر بیش از حد، قلمروی پادشاهی اش در آستانه ی ویرانی قرار گرفته است. حالا رهگذری را وارد داستان کنید که او را برای جنگیدن به چالش می کشد. پادشاه، نبرد را پایان می دهد و این دو قهرمان به سرعت با هم دوست می شوند و در قلمروی پادشاهی، ماجراجویی های خطرناکی را در کنار هم آغاز می کنند.
همین که امروز این داستان خوانده می شود و در مورد آن صحبت می کنیم، حیرت انگیز است. حتماً می پرسید چه نکته ای در مورد این داستان وجود دارد؟ اگر یک بار دیگر ساختار داستان را مرور کنید، می بینید که چقدر به داستان های امروزی ما نزدیک است. اما این داستان حماسه ی «گیل گمش» است که 4000 سال پیش بر روی لوح های بابِلی حک شده و به عنوان یکی از عالی ترین نمونه های ادبیات کهن جهان شناخته می شود. باید این طور فرض کنیم که داستان «گیل گمش» در زمان خود نیز بسیار محبوب بوده است؛ داستانی که از هزارتوی تاریک زمان عبور کرده، آزمون های سختگیرانه ی تاریخ را پشت سر گذاشته و در هزاره های بعد این چنین مورد توجه همگان قرار گرفته است.
عجیب نیست؟ عناصری در «گیل گمش» وجود دارد که برای خواننده ی امروزی همچنان جذاب است. اما داستان های خوب از چه ویژگی های مشترکی برخوردارند؟ این سؤالی است که دانشمندان متخصص در زمینه ی «داروینیسم ادبی» در صدد پاسخ گویی به آن هستند. آن ها می خواهند به این سؤالات جواب بدهند: چه چیزی داستان خوب را می سازد؟ آیا از منظر تکاملی دلایلی وجود دارد که برخی روایات مثل «ادیسه» اثر «هومر» یا مجموعه داستان های «هری پاتر» در میان مردم محبوب می شوند؟
داروینیسم ادبی
«چارلز داروین» بدون شک یکی از متفکرانی است که در بینش ما نسبت به خود و جهان پیرامون، تحولاتی اساسی پدید آورده است. حتماً با نظریه ی تکامل داروین آشنا هستید. بعد از نظریات «داروین» درباره ی تئوری تکامل، دیگر هیچ چیز مانند گذشته نبود و جایگاه بشر در میان سایر موجودات به کلی تغییر کرد. انسان دیگر مخلوقی مستقل نبود، چرا که گذشته ی همه ی موجودات زنده به هم پیوند خورده بود. بنا بر نظریات داروین، بشر، گونه ای بود که مانند سایر گونه های موجودات زنده، روند تکاملی خود را می پیمود.
اما «داروينيسم ادبي» چیست؟ می دانیم نظريه ی تكامل داروين بر حوزه ی زيست شناسی تمرکز بیشتری دارد. پس فصل مشترک نظریه ی تکامل، داروین و ادبیات چیست؟ اگر بخواهیم به طور خلاصه بگوییم، نظریه پردازان داروینیسم ادبی بر وجود ذات مشترك در میان انسان ها تأکید مي كنند و از نظر آن ها، این ذات مشترک است که باعث می شود از یک داستان خوشمان بیاید و با شخصیت اصلی آن همذات پنداری کنیم.
داستان: یار غار انسان
اگرچه پیش از ابداع خط، شواهد قطعی از داستان گویی وجود ندارد، اما بدون شک داستان ها هزاران سال است که هسته ی اصلی زندگی انسان بوده اند. نقاشی های دیواریِ غارهایی مانند «شووِه» و «لاسکو» که به سی هزار سال قبل و دوران ماقبل تاریخ مربوط می شوند، صحنه های دراماتیکی را به تصویر می کشند که احتمالاً با داستان گویی شفاهی روایت می شدند و نشان می دهند در آن زمان، چیزی شبیه سنت نقالی در ایران وجود داشته است. «دانیل کروگر» در دانشگاه «میشیگان» درباره ی این نقاشی ها می گوید:
اگر به دیوارنگاری های غارها نگاه کنید، ردیف باریکی از تصاویر گوناگون وجود دارد که اغلب به نظر می رسد داستانی مربوط به شکار را روایت می کنند. این روایت ها، احتمالاً حاوی درس های مهمی برای زندگی جمعی آن ها بوده است.
نقاشی های دیواری غار لاسکو در دوره ی پیشاتاریخی
بهترین نوع اعتیاد
امروزه کم تر پیش می آید دور آتش جمع شویم، اما تحقیقات نشان داده اند یک فرد بزرگسال همچنان، حداقل شش درصد از روز خود را به شیوه های مختلف، صرف داستان ها می کند. شاید از دیدگاه تکاملی، اختصاص دادن این مقدار از زمان و انرژی برای داستان ها «فرار از واقعیت» باشد، اما روانشناسان و نظریه پردازان ادبی، فواید بالقوه ی زیادی را در اعتیاد به داستان ها شناسایی کرده اند.
یکی از یافته های مشترک دانشمندان این است که داستان گویی، نوعی بازیِ شناختی (Cognitive) است که ذهن ما را صیقل می دهد و در بهبود عملکرد مغز ما تأثیرگذار است. خواندن داستان به ما این امکان را می دهد که دنیای اطراف خود را شبیه سازی کنیم و بتوانیم راهکارهای مختلفی را به ویژه در موقعیت های اجتماعی تصور نماییم. «جوزف کارول» در دانشگاه میسوری سنت لوئیس می گوید:
خواندن داستان، چیزهای زیادی در مورد افراد دیگر به ما می آموزد و تمرینی عملی برای همدلی با دیگران و ایده پردازی ذهنی است.
با ارائه ی شواهد و مدارکی برای این نظریه، اسکن های مغز نشان داده اند که خواندن یا شنیدن داستان ها، آن بخش هایی از کورتکس (قشر مغز) را فعال می کند که مسئول پردازش های اجتماعی و عاطفی است. بنابراین، هرچه افراد بیشتر داستان بخوانند، راحت تر می توانند با دیگران همدردی کنند.
فرار از واقعیت؟
برخی معتقدند، داستان ها ابزاری برای فرار از واقعیت هستند و اصطلاح «فرار کردن» (Escapism) در ادبیات معمولاً بار منفی دارد. اما آیا فرار کردن چیز بدی است؟ «نیل گیمن»، خالق داستان های بی نظیری مثل «کورالاین» و «کتاب گورستان»، می گوید :
وقتی در یک موقعیت سخت یا جایی که دوست نداریم، گیر افتاده ایم و کسی راه فرار موقتی پیشنهاد می دهد، چرا آن را نپذیریم؟
«گیمن» داستان ها را پنجره ای می داند که دری را به سوی تخیل باز می کنند. او می گوید با داستان به جایی فرار می کنیم که در آن، کنترل اوضاع را در دست داریم، با افرادی هستیم که می خواهیم باشیم و از همه مهم تر، در طول فرارمان، کتاب ها می توانند اطلاعاتی درباره ی دنیا و دشواری های آن به ما بدهند. او تأکید می کند که داستان ها سلاح و زره در اختیار ما می گذارند؛ چیزهایی واقعی که می توانیم با خودمان به زندان برگردانیم. «نیل گیمن» از «جی. آر. آر تالکین» خالق کتاب «ارباب حلقه ها» اینگونه نقل می کند: «تنها کسانی که از فرار کردن می ترسند، زندان بان ها هستند.»
بهترین داستان ها از چه می گویند؟
روانشناسان تکاملی بر این باورند که فرم داستان هایی که از آن ها لذت می بردیم، همچنان وابسته به دغدغه های انسان در دوران پیش از تاریخ است. به طور مثال، با تکامل انسان و زندگی در جوامع بزرگ تر، بشر نیاز پیدا کرد که همکاری با دیگران را بیاموزد. زندگیِ راهزنانی که به غارت دست می زدند و کسانی که از قدرت خود سوءاستفاده می کردند، در راستای منافع جمعی انسان نبود. به همین دلیل، بشر از همان ابتدا از قصه ها به عنوان راهی برای برقراری ارتباط و ساختن هنجارهای اجتماعی مناسب، بهره می گرفت. درسی که از این داستان ها می آموزیم این است که در برابر ظلم و ستم مقاومت کنیم و خودمان به فردی ظالم تبدیل نشویم.
مطالعات مختلف نشان می دهند یکی از مضامین اصلی در میان داستان هایی که در سرتاسر جهان به محبوبیت رسیده اند، مفهوم همکاری است. «دنیل اسمیت»، که در رشته ی مردم شناسی دانشگاه لندن فعالیت می کند، از 18 گروه شکارچی فیلیپینی بازدید کرد و به یافته هایی حیرت انگیز دست یافت. شاید فکر کنید بیشتر داستان های شکارچیان به طبیعت مربوط شود، اما این طور نبود. هشتاد درصد از داستان های آن ها درباره ی تصمیم گیری های اخلاقی و معضلات اجتماعی بود. نکته ی مهم این جاست که یافته های این دانشمند، کاملاً منطبق بر نظریه ی تکامل است. با انجام آزمایش های مختلف بر گروه شکارچیان، مشخص شد گروه هایی که بیشترین سرمایه گذاری را بر داستان گویی کرده اند، به بهترین نوع همکاری دست یافته اند.
داستان هایی به قدمت بشر
حماسه ی «گیل گمش» بهترین نمونه از ادبیات کهن را در اختیار ما می گذارد. در ابتدای داستان، «گیل گمش» که پادشاهی مقتدر است، از نظر قدرت بدنی و شجاعت، کامل ترین قهرمان به نظر می رسد. اما او فرمانروایی خودکامه و مستبد نیز هست که از قدرت خود سوءاستفاده کرده و زنان را در قصرش به خدمت گرفته است. تنها زمانی که غریبه ای به نام «انکیدو» او را به چالش می کشد، پادشاه به ارزش همکاری و دوستی پی می برد. پیام این داستان واضح و شفاف است: اگر پادشاه قهرمان باید به دیگران احترام بگذارد، شما هم باید با دیگران محترمانه برخورد کنید.
این مضامین انسانی در «ادیسه» نمود بارزی دارند. «پنه لوپه» که در انتظار بازگشت همسرش «ادیسه» است، خواستگارهای زیادی دارد که روز و شب در خانه اش به خوردن و آشامیدن مشغول اند. او از خواستگارها فرصتی می خواهد تا لباسی را ببافد و پس از کامل شدن، به خواستگارها پاسخ دهد. پنه لوپه روزها می بافد و هر شب، آن بافته را می شکافد تا کار بافتن تمام نشود. سرانجام ادیسه از جنگ باز می گردد و خود را به عنوان یک گدا جا می زند. خواستگاران پنه لوپه در خانه ی خودش به او سرپناهی را پیشنهاد می کنند! ادیسه از تک تک خواستگارها که در این مدت اموالش را به سرقت برده بودند، انتقام خونینی می گیرد. آیا وفاداری پنه لوپه چیزی به جز همکاریِ ناخودآگاه او با ادیسه است؟
قهرمان یا ضدقهرمان کیست؟
شاید فکر کنید با انقلاب صنعتی و ورود به دنیای مدرن، همکاری به اندازه ی قبل اهمیت ندارد و این فردگرایی است که روز به روز مهم تر می شود. اما «جوزف کارول»، نظریه پرداز پیرو داروینیسم ادبی، به همراه همکاران خود به بررسی محبوب ترین رمان های بریتانیایی در قرن 19 و اوایل قرن 20 پرداخته و به همان مضامین مشترک در ادبیات رسیده است.
در تحقیقات آن ها، از گروهی از خوانندگان خواسته شد که شخصیت های بیش از ۲۰۰ رمان را رتبه بندی کنند (فهرستی که با «جین آستین» شروع و به «ادوارد مورگان فورستر» ختم می شد). نتیجه ی این پژوهش نشان داد که ضعف اساسی شخصیت ضدقهرمان، بیشتر در میل به تسلط بر دیگران و سوءاستفاده از قدرت بود. در حالی که شخصیت های اصلی یا قهرمان، کم تر جاه طلب و فردگرا بودند.
رمان «غرور و تعصب» اثر «جین آستین» را در نظر بگیرید. خانم «بینگلی» حیله گر و پر افاده، که به فرودستان خود به دیده ی تحقیر می نگرد، می خواهد مرتبه ی اجتماعی اش را از هر طریقی ارتقا دهد. او می کوشد خودش را به آقای «دارسی» پولدار و متکبر بچسباند و دست برادرش را در دست خواهر او بگذارد تا شاید از این طریق به خواسته اش برسد. اما شخصیت «الیزابت بنت»، قهرمان داستان، کاملاً با خانم «بینگلی» در تضاد است. او به ارتقای اجتماعی به این شیوه علاقه ای ندارد و حتی نخستین خواستگاری آقای دارسی را رد می کند.
در کتاب «بازار خودفروشی» اثر «ویلیام تکری»، نویسنده، انتظارات ما از پروتاگونیست یا شخصیت اصلی را به بازی می گیرد و «بکی شارپ» جاه طلب را در مرکز رمان قرار می دهد. از آن سو «آملیا»، دوست خوش ذات و آرام «بکی»، شخصیت دوم داستان است. «بازار خودفروشی» همان گونه که خود نویسنده ی آن گفته، «رمانی بدون قهرمان» است. اگر از دیدگاه تکاملی به سرانجام «بکی» بنگریم، در پایان، جامعه ی پیرامونش او را پس می زند. پس زده شدن توسط اجتماع، هشداری تند به کسانی است که ممکن است تنها به خود اهمیت دهند و دیگران را از یاد ببرند.
راز نامیرایی داستان ها
نظریه ی تکاملی از رازهای داستان های عاشقانه نیز پرده بر می دارد؛ از جمله این که چرا بعضی قهرمانان زن، مردان پدرگونه را (مانند آقای «دارسی» در کتاب «غرور و تعصب» و یا «ادوارد» در کتاب «عقل و احساس») ترجیح می دهند و برخی نیز مردان گستاخ و هوس باز را می خواهند. مردان پدرگونه ممکن است برای رابطه ی بلندمدت امنیت را فراهم کنند و برای حمایت از فرزندان، انتخاب بهتری باشند. اما بر اساس نظریه ی تکاملیِ «پسر جذاب»، عاشق مردی خیانتکار شدن نیز جنبه هایی مثبت دارد، زیرا جذابیت و زیرکی اش به نسل بعدی و فرزندان انتقال می یابد و با این خصوصیات، ممکن است آن ها از کامیابی های جنسی بیشتری برخوردار شوند.
بنابراین، اگرچه به احتمال زیاد از زنبارگی شریک زندگی خود دلشکسته خواهید شد، اما در نهایت، شانس این که ژن های شما به تعداد پرشمارتری از نوه هایتان برسد، بیشتر خواهد بود. به همین دلیل است که با وجود آگاهی از دروغ ها و نیرنگ های پسران بد در آثار ادبی، باز هم آن ها قلب ما را تسخیر می کنند.
به اعتقاد «کروگر»، نویسندگانی مانند «جین آستین»، روانشناسان تکاملیِ شهودی هستند که درک بسیار دقیقی از پویایی جنسی انسان دارند. او در این باره می گوید:
من فکر می کنم این یکی از اسرار نامیرایی داستان ها به شمار می آید. به همین دلیل است که ۲۰۰ سال پس از نوشته شدن این آثار توسط جین آستین، هنوز اقتباس های سینمایی بر اساس آن ها ساخته می شود.
به تصویر کشیدن شخصیت های شرور
تفسیرهایی مشابه با این، از جمله تحلیلی که به تازگی درباره ی شخصیت های شرور در داستان های فانتزی و ترسناک—مانند «لرد ولدمورت» دشمن بزرگ «هری پاتر»—انجام شده، بینش های بیشتری در اختیارمان می گذارند. از ویژگی های مشترک این شخصیت های پلید، ظاهر گروتسک و عجیب و غریب آن هاست که به نظر می رسد به ترس تکامل یافته ی ما از امراض و بیماری های مسری دامن می زند. با توجه به قبیله گرایی ذاتی انسان، ضدقهرمان ها و شخصیت های پلید معمولاً عضوی از گروهی به شمار می آیند که به جامعه تعلق ندارند. به همین دلیل، اکثر شخصیت های منفی هالیوود، لهجه ی خارجی دارند. این بیگانگی آن ها باعث تقویت حس فداکاری در قبال دیگران و نیز وفاداری به گروه می شود.
انسان = حیوان ناطق؟
«ایان مک یوون»، رمان نویس مشهور و خالق آثاری چون «شنبه»، «آمستردام» و «سگ های سیاه»، از تحسین شده ترین داستان نویسانی است که نظریه های تکاملی را در ادبیات به کار گرفته است. به نظر او، بسیاری از عناصر مشترک در طرح های داستانی از نیاکان و اجداد ما گرفته شده است. او در مجموعه مقالاتش با عنوان «حیوان ادبی» می نویسد:
اگر شرح مشاهدات منظم (و بدون مداخله ی مشاهده گر) از گروه های شامپانزه های «بونوبو» را بخوانید، می بینید که همان مضامین رمان های قرن نوزدهم ادبیات انگلیس هستند. عهد و پیمان هایی که بسته و شکسته می شوند، صعود فرد و سقوط دیگران، نقشه هایی که طرح ریزی می شوند، انتقام، قدردانی، غرور شکسته، عشق های موفق و ناموفق، فقدان و سوگواری.
داستان هایی فراتر از زمان و مکان
«مک یوون» می گوید که ما باید قدر این گرایش های تکامل یافته را بدانیم، زیرا منشأ مهمی هستند که سبب می شوند داستان ها از زمان و مکان فراتر روند. او بیان می کند:
اگر ما گنجینه ای از تصورات مشترک و مبنای عاطفی یکسانی با نویسندگان آثار ادبی دوران های گذشته نداشتیم، نمی توانستیم از ادبیاتی ورای زمان خود و همچنین فرهنگی کاملاً متفاوت با فرهنگ خویش لذت ببریم.