1. خانه
  2. /
  3. کتاب مرد کوچک آرکانژلسک

کتاب مرد کوچک آرکانژلسک

نویسنده: ژرژ سیمنون
3.3 از 1 رأی

کتاب مرد کوچک آرکانژلسک

The Little Man from Archangel (Le Petit Homme D'arkhangelsk)
انتشارات: قطره
٪15
195000
165750
معرفی کتاب مرد کوچک آرکانژلسک
ژرژ سیمنون، نویسنده پرکار بلژیکی که بیشتر به خاطر رمان‌های پلیسی "مگره" خود شناخته می‌شود، در "مرد کوچک آرکانژلسک" مهارتش را در خلق تعلیق روان‌شناختی به نمایش می‌گذارد. این اثر برخلاف رمان‌های پلیسی او، به گروه "رمان‌های سخت" تعلق دارد-آثاری که به درون انزوای انسانی، اضطراب و هراس وجودی نفوذ می‌کنند. این رمان که نخستین بار در سال ۱۹۵۶ منتشر شد، مطالعه‌ای تلخ درباره کتابفروشی ساده‌دل است که با ناپدید شدن همسرش، زندگی‌اش از هم می‌پاشد. سیمنون با مهارت، تصویری پیچیده از پارانویا و سوء‌ظن در یک شهر کوچک می‌سازد و زندگی روزمره مردی عادی را به تراژدی‌ای آرام از بیگانگی و درماندگی بدل می‌کند.
رمان، سرگذشت یوناس میلک، کتابفروشی ملایم در شهری کوچک در فرانسه را دنبال می‌کند. او که اصالتا روسی است، هم از لحاظ اجتماعی و هم عاطفی از اطرافیان خود جدا مانده است. یوناس با جینا، همسر بسیار جوان‌تر و جذابش زندگی می‌کند-زنی که زیبایی و خلق‌وخوی معاشره‌ای‌اش تضادی آشکار با طبیعت محجوب و کناره‌گیر او دارد. با وجود عدم تناسب این ازدواج، او ناپایداری‌های رفتاری جینا را تحمل می‌کند و ظاهرا به زندگی آرام و منزوی خود راضی است. اما هنگامی که جینا ناگهان و بی‌هیچ توضیحی ناپدید می‌شود، نظم زندگی یوناس فرو می‌پاشد. جامعه‌ای بسته و قضاوت‌گر به سرعت علیه او می‌شورد، نگاه‌های مشکوک و زمزمه‌هایی درباره دخالت او در ناپدید شدن همسرش همه‌جا شنیده می‌شود. با اینکه یوناس بارها تأکید می‌کند که جینا خودش رفته و بازخواهد گشت، ناتوانی او در ارائه پاسخ‌های قانع‌کننده تنها بر سوءظن‌ها می‌افزاید. آنچه با ناپدید شدنی ساده آغاز شده، به‌زودی به تحقیقی بی‌رحمانه بدل می‌شود که در آن، فشار سوءظن جمعی بر دوش او سنگینی می‌کند. روزها می‌گذرند و جینا بازنمی‌گردد. یوناس تلاش می‌کند دنیای فروپاشیده خود را حفظ کند، اما با افزایش نظارت پلیس و همسایگانی که هرگز او را به‌عنوان یکی از خودشان نپذیرفته بودند، بیشتر در انزوا فرو می‌رود. زندگی یکنواخت و آرام او به کابوسی بدل می‌شود که در آن، هر حرکتش بی‌اعتمادی را عمیق‌تر می‌کند. با گرفتار شدن در شبکه‌ای از تنهایی، سوءتفاهم و ناامیدی، حس واقعیت یوناس کم‌کم متزلزل می‌شود.
"مرد کوچک آرکانژلسک" مضامینی چون بیگانگی، تعصب، و بار خردکننده سوءظن اجتماعی را بررسی می‌کند. یوناس، هم به‌عنوان یک مهاجر و هم به‌لحاظ شخصیتی، در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند بیگانه است. پیشینه خارجی، طبیعت درون‌گرایانه و ازدواج نامتعارفش همگی به انزوای فزاینده او می‌افزایند. این رمان نشان می‌دهد که چگونه جوامع در مواجهه با ناشناخته‌ها، اغلب به جای همدلی، با ترس و خصومت واکنش نشان می‌دهند. رمان همچنین به شکنندگی هویت فردی می‌پردازد. یوناس خود را مردی ساکت و بی‌آزار می‌بیند، اما زمانی که شهر علیه او می‌شورد، درک او از خودش دچار تزلزل می‌شود. با این حقیقت هولناک روبه‌رو می‌شود که صرف‌نظر از حقیقت، برداشت دیگران از او می‌تواند سرنوشتش را تغییر دهد. سیمنون با مهارت تمام، تأثیر روانی شک و سوءظن را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که چگونه یک زندگی معمولی می‌تواند زیر فشار نگاه‌های بیرونی متلاشی شود. علاوه بر این، رمان تأملی است درباره قدرت و آسیب‌پذیری. یوناس، باوجود آنکه شخصیت اصلی داستان خود است، کمترین کنترل را بر شرایطش دارد. همان‌طور که در ازدواجش منفعل بود، اکنون نیز در برابر قضاوت اجتماع ناتوان است. سیمنون به‌طرزی ظریف اما هولناک، نشان می‌دهد که چگونه افراد ساکت، غیرقابل‌توجه و متفاوت، به‌راحتی در سایه نیروهایی بزرگ‌تر از خودشان محو می‌شوند.
"مرد کوچک آرکانژلسک" درامی روان‌شناختی است که به‌آرامی اما عمیق، وحشت بیگانگی و سوءظن اجتماعی را تصویر می‌کند. نثر موجز و درعین‌حال تأثیرگذار سیمنون، خواننده را در دنیای یوناس غرق می‌کند و با هر روزی که از غیبت جینا می‌گذرد، بر تنش داستان می‌افزاید. آنچه در ابتدا همچون معمایی زناشویی به‌نظر می‌رسد، به کاوشی عمیق در هویت، قضاوت اجتماعی و پیامدهای بیگانگی بدل می‌شود. با تنش آرام و عمق روان‌شناختی تکان‌دهنده‌اش، این رمان یکی از درخشان‌ترین آثار سیمنون خارج از مجموعه "مگره" محسوب می‌شود. اثری که به شکلی دردناک، اما ظریف نشان می‌دهد چگونه زندگی‌ای که در ظاهر معمولی است، می‌تواند زیر سنگینی نیروهای بیرونی در هم بشکند. این رمان خواننده را به تفکر وامی‌دارد-درباره قضاوت‌هایی که به‌سادگی بر دیگران روا می‌داریم، و تأثیری که این قضاوت‌ها می‌توانند بر زندگی آن‌ها داشته باشند.
درباره ژرژ سیمنون
درباره ژرژ سیمنون
ژرژ سیمنون، زاده ی فوریه ۱۹۰۳ و درگذشته ی ۴ سپتامبر ۱۹۸۹، نویسنده ی بلژیکی بود. از وی که به خاطر نوشتن رمان های پلیسی شهرت داشت نزدیک به ۵۰۰ رمان و تعداد بسیاری آثار کوتاه منتشر شده است. سیمنون خالق شخصیت کمیسر مگره یکی از سرشناس ترین کارآگاه های ادبیات پلیسی جهان است.ژرژ ژوزف کریستین سیمنون در ۱۳ فوریه سال ۱۹۰۳ در شهر لیژ بلژیک به دنیا آمد. پدرش دزیره در یک شرکت بیمه حسابدار بود.ژرژ در سال های ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ در مدرسه ی سن آندره به تحصیل پرداخت و با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به کالج سن لویی رفت که دبیرستانی تحت نظارت ژزوئیت ها بود. تا پیش از ۱۹۱۸ به مشاغل مختلفی از جمله شاگردی در کتابفروشی پرداخت، اما در ژانویه آن سال در پی بیماری پدرش ترک تحصیل کرد و در نشریه ی گازت دو لیژ به عنوان خبرنگار مشغول کار شد.این شغل به او امکان داد با گروه های و طبقات مختلف مردم از جمله افرادی که در هتل های ارزان قیمت اقامت داشتند، وقتشان در نوشگاه ها سپری می شد و گهگاه گذارشان به ادره پلیس می افتاد سر و کار پیدا کند و با منش و رفتار آن ها به خوبی آشنا شود. این آشنایی زمانی که بعدها نویسندگی حرفه اصلی اش شد بسیار به کار آمد. کار در گازت که روزنامه ای پرتیراژ و عامه پسند بود باعث شد تا مهارت های تندنویسی و ویرایش سریع متون نوشتاری را به خوبی فرا بگیرد. عادت تندنویسی تا پایان کار حرفی اش با او ماند به نحوی که می توانست یک رمان کامل را تنها در سه ساعت بنویسد و آماده ی چاپ کند!سیمنون در خلال جنگ جهانی دوم در وانده می زیست و در همین دوران بود که با آندره ژید نویسنده ی نامدار فرانسوی آشنایی یافت. در ۱۹۴۵ پس از آن که گشتاپو به یهودی بودن وی شک برد، از فرانسه اشغال شده گریخت و به آمریکا رفت. دوران اقامت در آمریکا از خلاقانه ترین ایام زندگی زندگانی پربار سیمنون بود. در ۱۹۵۵ بار دیگر به اروپا بازگشت و نخست در فرانسه و سپس در سوئیس اقامت گزید. در ۱۹۷۲ عملا داستان نویسی را کنار گذاشت و به نگارش زندگینامه ی خود پرداخت.خودکشی دخترش ماری ژو در ۱۹۷۸ باعث شد تا سال های پایانی عمر را در اندوه و تنهایی سپری کند. در ۱۹۸۴ به علت تومور مغزی مورد عمل جراحی قرار گرفت و ظاهرا بهبود یافت اما طی چند سال بعد وضع جسمانی اش به وخامت گرایید و در شب چهارم سپتامبر ۱۹۸۹ در شهر لوزان سوئیس، هنگامی که درخواب بود، از دنیا رفت.
قسمت هایی از کتاب مرد کوچک آرکانژلسک

مشکلات از آن روز شروع نشد، اما او احساس کسی را داشت که ناقل نوعی بیماری است. بعدازظهر، خوشبختانه مشتری‌ها در مغازه زیاد بودند، و آقای لوژاندْر را هم دید، کنترلچی بازنشسته‌ی قطار، که روزی یک و گاهی دو کتاب می‌خواند، می‌آمد و شش کتاب را باهم عوض ‌می‌کرد، و روی یک صندلی می‌نشست تا صحبت کند. پیپ مرشام می‌کشید که با هر استنشاق غل‌غلی می‌کرد، و چون عادت داشت تنباکوی برافروخته را با انگشت بفشرد، اولین بند انگشت اشاره‌اش قهوه‌ای روشن شده بود. او نه بیوه بود و نه مجرد. همسرش، قدکوتاه و لاغر، با کلاه مشکی روی سر، سه بار در هفته می‌آمد خرید، جلو تمام غرفه‌ها می‌ایستاد، و قبل‌از خرید یک دسته تره‌فرنگی بر سر قیمت چانه می‌زد. آقای لوژاندْر نزدیک یک ساعت ماند. در باز بود. در سایه‌ی بازار سرپوشیده، سیمان که با آب زیاد شسته شده بود آهسته خشک می‌شد و لکه‌های آب بر آن به‌جا می‌ماند. چون پنجشنبه بود، گروهی از بچه‌ها تصاحبش کرده بودند و این‌بار کابوی‌بازی می‌کردند. دوسه مشتری حرف کارمند بازنشسته را قطع کرده بودند و او در مقام مشتری ثابت منتظر مانده بود که ژوناس کار آن‌ها را راه بیندازد تا گفتگو را درست از آن جایی که قطع شده بود از سر بگیرد. «داشتم می‌گفتم...» در رأس ساعت هفت، ژوناس دودل بود که آیا در را قفل کند و برود در رستوران پپیتو شام بخورد؛ به‌نظرش باید این کار را انجام می‌داد، اما جرئتش را نداشت. ترجیح داد میدان را دور بزند و از لبنیاتی کوتل چند تخم‌مرغ بخرد، و آنجا، همان‌طور که انتظارش را داشت، خانم کوتل ازش پرسید: «ژینا نیست؟» این‌بار بدون اطمینان جواب می‌داد: «رفته بورژ.»

مقالات مرتبط با کتاب مرد کوچک آرکانژلسک
داستان های معمایی و تریلر، قلمرو هیجان و تعلیق
داستان های معمایی و تریلر، قلمرو هیجان و تعلیق
ادامه مقاله
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب مرد کوچک آرکانژلسک" ثبت می‌کند