کتاب دوست مادام مگره

The Friend of Madame Maigret
کد کتاب : 3699
مترجم :
شابک : 9786006732039
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 160
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1950
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب دوست مادام مگره اثر ژرژ سیمنون

این بار همسر سربازرس مگره در حل معمایی او را یاری می دهد که در آن شبکه ای تبهکار که به جعل اوراق هویت و قاچاق انسان مشغول است به دام می افتد. مادام مگره در ملاقاتی تصادفی با زنی خارجی که به زبان فرانسه مسلط است، اما کودکی دارد که اصلا این زبان را درک نمی کند، به ماجرایی راه می یابد که پیچیده و پر رمز و راز است. در تعقیب ماجرا، پرده از یک قتل برداشته می شود و سرنخ ها به کارگاه صحافی اسم و رسم داری در کوچة تورن ختم می شود که استادکاری فلاماندی از سال ها پیش در آن مشغول کار است.

در کتاب دوست مادام مگره،پرونده شخصی مادام میگارت به بازرس پلیس فرانسه یک معمای به ظاهر حل نشدنی میدهد.یه صحاف به دلیل پیدا شدن دو دندان انسان در کارگاهش،مصنون به قتل میشود و دستگیر میشود.

و مایل ها دور تر مادام میگرت در نیمکت پارکی نشسته و درحال زدن گپی با کودکیست.او در انتظار رفتن به مطب یک دندانپزشک است که ناگهان مادر کودک ناپدید میشود.

ژرژ سیمون در کتاب دوست مادام مگره،با نثری مختص به خود این دو داستان را بهم مرتبط کرده که مخاطب با خواندن این دو داستان در ابتدا متوجه چنین ارتباطی نمیشود.

کتاب دوست مادام مگره

ژرژ سیمنون
ژرژ سیمنون، زاده ی فوریه ۱۹۰۳ و درگذشته ی ۴ سپتامبر ۱۹۸۹، نویسنده ی بلژیکی بود. از وی که به خاطر نوشتن رمان های پلیسی شهرت داشت نزدیک به ۵۰۰ رمان و تعداد بسیاری آثار کوتاه منتشر شده است. سیمنون خالق شخصیت کمیسر مگره یکی از سرشناس ترین کارآگاه های ادبیات پلیسی جهان است.ژرژ ژوزف کریستین سیمنون در ۱۳ فوریه سال ۱۹۰۳ در شهر لیژ بلژیک به دنیا آمد. پدرش دزیره در یک شرکت بیمه حسابدار بود.ژرژ در سال های ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ در مدرسه ی سن آندره به تحصیل پرداخت و با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به کالج سن لوی...
قسمت هایی از کتاب دوست مادام مگره (لذت متن)
اونا ماشین رو بیرون کشیدند؟ ـ امروز صبح. ماشین در واقع مارک کرایسلر و شکلاتی رنگه و پلاک اش مال منطقه جنوب شرقیه. تموم نشد، یه چیز دیگه ای هم هست. توی ماشین یه جسد هست. ـ جسد یه مرد؟ ـ جسد یه زن. خیلی تغییر شکل داده. اغلب لباس هاشو جریان آب کنده و برده. موهای سرش بلند و خاکستریه. ـ کنتس؟ ـ نمی دونم. اونا تازه این رو کشف کردن. جسد هنوز روی ساحل رودخونه ست، زیر یک پلاستیک و می پرسن چه کار باید بکنن. من بهشون گفتم فوری جواب شون رو می دم. چند دقیقه ای می شد که موئر رفته بود. او کسی بود که می توانست به درد سربازرس بخورد و شانس کمی بود که بتوانند او را در خانه اش بیابند. ـ می تونی دکتر پل رو خبر کنی؟ خود دکتر پل به تلفن جواب داد. - مشغول نیستید؟ کاری واسه امروز ندارید؟ خیلی مزاحم تون نمی شم اگر سر راه بیام دنبال تون و ببرم تون به لانیی؟ با کیف ابزارتون، آره. نه. چیز قشنگی نباید باشه. یه پیرزن که یه ماه می شه توی رودخونه مارن بوده. مگره به اطراف خودش نگاه کرد و دید که لاپوانت، با سرخ شدن، سرش را بر می گرداند. البته مرد جوان مشتاقانه آرزو می کرد رئیسش را همراهی کند...