جذاب و غیر قابل پیش بینی.
یک داستان معمایی مهیج که لایه ای جدید را از این کارآگاه معروف نمایان می کند.
کتاب های «مگره» به اندازه خود پاریس، جاودان هستند.
مگس سه بار دور سرش چرخید و روی صفحه گزارشی که آن را حاشیه نویسی می کرد، در همان بالا، در گوشه سمت چپ قرار گرفت. «مگره» دستش را که مداد را گرفته بود، بی حرکت کرد و با کنجکاوی به آن نگاه کرد.
این بازی نزدیک به نیم ساعت طول کشیده بود و همیشه همین مگس بود. او می توانست قسم بخورد که او را می شناسد. علاوه بر این، فقط آن یکی در دفتر بود.
چند دایره در اتاق، به ویژه در قسمتی که آفتاب آن را غرق می کند، توصیف می کرد، سر کمیسر را دور زد و روی اسنادی که او در حال مطالعه اش بود، فرود آمد. در آنجا پنجه هایش را با تنبلی به هم می مالید و کاملا ممکن بود که او را مسخره کند.