ژرژ سیمنون در داستان «مگره و آقای شارل» پرونده ناپدید شدن سردفتر معروفی در شهر را به مگره واگذار میکند. سردفتری به نام ژرار که از ثروتمندان شهر هم بود.همسر ژرار خبر نا پدیدشدنش را به کاراگاه مگره میدهد.
کاراگاه مگره که در طول پرونده هایش به جزیئیات توجه ویژه ای میکند،با ویژگی های شخصیتی ژرار و همسرش ناتالی آشنا میشود.ناتالی زنی افسرده و الکی است و ژرار فردی است که به خانوادخ وفادار و متعهد نیست.ژرار شبهایش را در کافه های شهر و دختران جذاب میگذراند.بهمین دلیل او گاها برای مدتی چند روزه ناپدید میشد.اما این غیبت یک ماه اش بدون اطلاع به کسی همه را نگران کرده است. پس از مدتی جسد او در رودخانه ای نزدیک یکی از محل های خوشگذارنیش پیدا میشود.
مگره به تحقیقاتش در میان دوستان ژرار ادامه میدهد و رفته رفته به رازی پنهان میان این زوج میرسد...
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
مجموعه داستانهای مگره، داستانهای پلیسی هستند با رگ هایی از مشکلات و معضلات اجتماعی. این کتابها به نظر من در رده داستان هایی مثل پوآرو یا شرلوک هولمز قرار نمیگیرند، البته جذابیت خیلی خاصی هم برای من دارند.