کتاب بادی آرتیست

The Body Artist
کد کتاب : 15033
مترجم :
شابک : 978-6005865363
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 108
سال انتشار شمسی : 1394
سال انتشار میلادی : 2001
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

«دان دلیلو» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب بادی آرتیست اثر دان دلیلو

کتاب «بادی آرتیست» رمانی نوشته ی «دان دلیلو» است که اولین بار در سال 2001 به انتشار رسید. «دلیلو» در این اثر جذاب که دوازدهمین رمان او به حساب می آید، به جهان خاموش شخصیتی به نام «لورن هارتکه» می پردازد، هنرمندی که شغلش، محدودیت های بدن انسان را به چالش می کشد. «لورن» در یک منطقه ی ساحلی کم جمعیت و در خانه ای اجاره ای زندگی می کند، و پس از مدتی با مردی اسرارآمیز آشنا می شود که اطلاعات عجیب و غیر قابل توضیحی درباره ی زندگی او دارد. آن ها با هم سفری را به درون حیات وحش زمان، عشق و ادراک انسان آغاز می کنند. کتاب «بادی آرتیست»، رمانی به یاد ماندنی، زیبا و عمیقا تکان دهنده از یکی از موفق ترین نویسندگان در عصر حاضر است.

کتاب بادی آرتیست

دان دلیلو
دان دلیلو (انگلیسی: Don DeLillo؛ زاده ی ۲۰ نوامبر ۱۹۳۶) نویسنده، نمایش نامه نویس، فیلم نامه نویس، پدیدآور و رمان نویس اهل ایالات متحده آمریکا است.«دان دلیلو» در یک خانواده ی کاتولیک ایتالیایی طبقه ی کارگر به دنیا آمد. در نوجوانی علاقه ی چندانی به نوشتن نداشت. او تابستان ها به عنوان پارکبان ، ساعت ها وقت خود را صرف راهنمایی و پارک ماشین ها می کرد. پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه «فوردهام» در «برونکس» با مدرک لیسانس در رشته ی هنرهای ارتباطی در سال 1958 به حرفه ی آگهی نویسی روی آورد. وی بارها شغل...
نکوداشت های کتاب بادی آرتیست
A stunning novel by the bestselling author of White Noise.
رمانی خیره کننده از نویسنده ی پرفروش کتاب «برفک».
Barnes & Noble

The work of a masterful writer.
اثر نویسنده ای چیره دست.
Newsweek Newsweek

Dazzling, disturbing, and lyrical.
درخشان، تشویش آور و شعرگونه.
Atlanta Journal-Constitution

قسمت هایی از کتاب بادی آرتیست (لذت متن)
روز سفید مه آلودی است و بزرگراه تا آسمان خشکیده بالا می رود. چهار باند شمالی دارد و تو در باند سوم می رانی و ماشین ها جلو هستند و پشت سر و دو طرف، اما نه خیلی زیاد و نه خیلی نزدیک. بالای سراشیبی که می رسی، چیزی اتفاق می افتد و حالاست که دیگر ماشین ها بی عجله می روند. انگار خود به خود رانده می شوند.

گمانم داری جامعه ی انحصارطلب کوچک خودت را می سازی، جایی که خودت، به تمامی، هم دیکتاتورش هستی و هم ملت سرکوب شده.

همه ی ماشین ها از جمله مال تو، انگار، بریده بریده حرکت می کنند، حضورشان را نشان می دهند یا خود را به رخ می کشند، و بزرگراه میان همهمه ی سفیدی امتداد می یابد. بعد حس و حال عوض می شود. سر و صدا و هیاهو و شلوغی پشت سر هستند و تو که درد سنگینی را روی قفسه ی سینه ات احساس می کنی، دوباره به زندگی کشانده می شوی.