کتاب مراسمی برای دانته

Seçilmiş Əsərləri
مجموعه ادبیات آذربایجان
  • 15 % تخفیف
    325,000 | 276,250 تومان
  • موجود
  • انتشارات: نگاه نگاه
    نویسنده:
کد کتاب : 150518
مترجم :
شابک : 978-6222674847
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 264
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2004
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 دی

معرفی کتاب مراسمی برای دانته اثر آنار رضا

کتاب پیش رو مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است به قلم پدر داستان‌نویسی مدرن آذربایجان، آنار رضا.
آنار رضا شاعر، نویسنده، مترجم، سناریست و رئیس مجمع نویسندگان و عضو مجلس ملی جمهوری آذربایجان است. داستان‌های او به زبان‌های مختلف دنیا از جمله روسی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، فارسی و... ترجمه شده و از روی بعضی از رمان‌هایش اقتباس‌های سینمایی فراوانی در دوره‌ی شوروی سابق صورت گرفته است.
از معروف‌ترین آثار آنار می‌توان به رمان‌ها و مجموعه‌داستان‌های: در حسرت عید، باران بند آمد، قوم و خویش، طبقه‌ی ششم آپارتمان پنج طبقه، فرصت، شما را روایت کردم بی‌شما، روزهای تابستانی شهر، اتاق هتل و فیلم‌نامه‌های خاک، دریا، آتش، آسمان، روز گذشته، دده قورقود و... اشاره کرد.
عناوین داستان‌های جاگرفته در کتاب حاضر عبارت است از:
"واهمه، "قطعا همدیگر را خواهیم دید- حتما دیدار خواهیم داشت، "من، تو، او، تلفن، "مراسمی برای دانته، "ماجرای پادشاه خوب، "کامیکازه و "لیموزین قرمز.

کتاب مراسمی برای دانته

آنار رضا
انار رضا نویسنده، شاعر، مترجم، فیلمنامه نویس آذربایجانی، رئیس اتحادیه نویسندگان آذربایجان (از سال 1987)، مجدداً به عنوان رئیس اتحادیه نویسندگان آذربایجان در 1991 ، 1997 ، 2004 ، 2014 انتخاب شد. وی معاون مجلس ملی جمهوری آذربایجان در جلسات I (1995) و II (2000) بود. پدر انار شاعر رسول رضا و مادرش شاعر نیگار رفیبیلی است. انار نوه خدادات بی رفیبیلی ، شخصیت مشهور عمومی و ایالتی آذربایجان ، اولین وزیر بهداشت جمهوری دموکراتیک آذربایجان و فرماندار کل گنجا است. از طرف پدر، وی از فرزندان ممدخانلی است. ن...
قسمت هایی از کتاب مراسمی برای دانته (لذت متن)
عصر جمعه، آخرین بیمارش را ویزیت می‌کرد و به منزل می‌رفت. لباس‌هایش را عوض می‌کرد. سوار ولگایش می‌شد و به سمت باغ می‌رفت. در سه سال اخیر که رابطه‌ی او با «اوفلیا» آغاز شده بود، طبق قرار قبلی‌شان، هر شنبه او در باغ به اوروج ملحق می‌شد و تمام روز را با هم سپری می‌کردند. اوفلیا در شب‌هایی که پیش اوروج می‌ماند، به پدر و مادرش می‌گفت که شیفت است. اوایل، اوروج کمی عذاب وجدان داشت؛ از اینکه خوراکی‌هایی مثل گوشت‌سرخ شده، سیب‌زمینی، دلمه یا مرغ همراه سبزی و ترشی و خیار و گوجه و حتی میوه‌ای را که پاکیزه با سلیقه‌ی تمام آماده کرده بود را با اوفلیا بخورد. ولی وقتی شراب یا کونیاک می‌خورد، این عذاب وجدان را به‌طور کامل فراموش می‌کرد. روزهای یکشنبه اوفلیا قبل از او بیدار می‌شد و چای دم می‌کرد و باهم صبحانه می‌خوردند. سپس، اوفلیا می‌رفت و اوروج خاک‌پای درختان را بیل می‌زد. سپس، با شیلنگ به آن‌ها آب می‌داد. حدود ساعت دوازده، دوستانش می‌آمدند. راننده‌ی «دکترمهدی» کباب‌هایی که عصر آماده شده بود را به سیخ می‌کشید و اجاق را آماده می‌کرد. اوروج و دوستانش به سونا می‌رفتند و پیوه می‌خوردند. سپس، تخته‌نرد بازی می‌کردند. هنگام نوشیدن، به همدیگر «به‌سلامتی» می‌گفتند و چنجه‌ها را به دندان می‌کشیدند.