کتاب آبشرون

Absheron
حکایت نفت،شوریدگی و شیدایی
  • 15 % تخفیف
    435,000 | 369,750 تومان
  • موجود
  • انتشارات: نگاه نگاه
    نویسنده:
کد کتاب : 150519
مترجم :
شابک : 978-6222675332
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 423
سال انتشار شمسی : 1403
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 دی

معرفی کتاب آبشرون اثر مهدی حسین

رمان آبشرون داستان شوریدگی و شیدایی است. داستان کارگرانی که کار را با عشق عجین کرده‌اند، البته با شوری آگاهانه. داستان ترنم عشق به میهن است و ترقی و پیشرفت مردم.
«بسیاری می‌پرسند سبک نویسندگی مهدی حسین به کدام‌یک از نویسندگان ادبیات کلاسیک شباهت دارد؛ به میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلیل محمدقلی‌زاده، سلیمان ثانی آخوندوف، ماکسیم گورگی یا الکساندر فادایف؟ به نظر من این سبک پیش از هرچیز سبک خلاق خود مهدی حسین است.»
میرجلال پاشایف - دکترای علوم زبان‌شناسی

کتاب آبشرون

قسمت هایی از کتاب آبشرون (لذت متن)
هنگامی که قطار مسافربری با ‏سرعت به باکو نزدیک می‏شد، روشنایی‏های امتدادیافتة شهر تا چشم‌انداز خوشه‏خوشه می‏درخشید. ستارگان چشمک‏زن نیز گویی از ژرفای آسمان آبی با غبطه و حسرت به شهر مژه می‏زدند. جمیل با تکیه به هرة پنجرة واگن، رو به طاهر که در کنارش ایستاده بود، چشم‌انداز پیش رو را نشان داد: ـ نگاه کن، منظور من این ستاره‏ها بود… می‏بینی؟ طاهر برای نخستین بار به باکو می‏رفت، او، شاید پیش از همه به هرة پنجره تکیه داد و از دور به سواد شهر نگریست. دلش به‏ گونة شگرفی می‏تپید، گویی می‏خواست سینه‌اش را بشکافد و بیرون بزند. تاکنون جز روستای کوچک، زیبا و خوش‏نمایشان که مانند آشیانة عقاب در ستیغ کوه‏ها قرار داشت، جایی را ندیده بود. طاهر هرقدر به شهر بزرگی می‏نگریست که در میان روشنایی ستارگان شناور بود، چشمانش از شگفتی وق می‏زد. اما چون باکو واضح دیده نمی‏شد، با ناشکیبایی از جمیل پرسید: _ پس قاراشهر کو؟ بائیل کجاست؟ جمیل با دست طره‏های شبگون و وزکرده‌اش را شانه کرد و با دیگر دستش دوردست‏ها را قراول گرفت: _ ببین، آن‏طرف قاراشهر، این‏طرف هم بائیل است… اما حیف که از اینجا به خوبی دیده نمی‏شود. هنگامی که جمیل مناطقی را با بی‏میلی نشان داد، طاهر با آزردگی بازوی او را گرفت، شانة سبزرنگ از دست جمیل به زمین افتاد و دو تکه شد. او با آگاهی از رفتار نسنجیدة خود سرخ شد، تکه‏های شانه را برداشت و گفت: _ ببخشید! جمیل نیز با بی‌اعتنایی لبخند زد، تکه‏های شانه را گرفت و گفت: _ تنت سلامت! بهتر که دو تکه شد. یکی‏ش مال تو و یکی‏ش هم مال من.