اما آنچه ذهن سرهنگ را درگیر کرده بود، رویش قارچ گونه ی سمبل ها نبود بلکه مثل روزگار جوانی اش باز هم مسئله ای به نام شر در ذهنش جولان می داد و دست بردار نبود. وقتی مفهوم شر مثل چرخ فلکی در ذهنش می چرخید و لذت موسیقی را از او می گرفت، همه چیز را رها می کرد و به دفتر یادداشت روزانه اش پناه می برد و حرف هایی که در ذهنش جولان می دادند روی کاغذ خالی می کرد. کاغذهای سفید دفترش پشت سر هم خط خطی می شدند: "این شری را که منشا آن انسان است با چه محکی می توان اندازه گرفت؟ چه کاری و کدام عملی حقیقتا شر به حساب می آید؟ اندیشه، جان، مال...کدام والاتر از دیگری است؟ شر نیز حسی است همانند محبت، عشق، نفرت و ایمان..."
«چشمان کهربایی درخت مُر» کتابی فوقالعاده است. سومین بار است که متن کتاب را به ترکی میخوانم و اولین بار به زبان فارسی. هرچند ترجمهی فارسی نتوانسته است نثر استثنایی و امضادار نویسنده را منتقل کند بسیار ارزش خواندن دارد. سوژهی داستان بکر، و عناصر داستان بسیار با دقت و گزیده چنان در هم تنیده شدهاند که میتوان تکتک موقعیتهای مکانی و رویدادها را تجسم کرد (و حتی فراتر از آن بال و پر داد). نویسنده با شایستهگی تمام از عهدهی شخصیتپردازی برآمده است و قرینهسازی این شخصیتهای ظاهراً خیالی با حیات اجتماعی امروز ما خواننده را عمیقاً به فکر وامیدارد. بنا به شنیدههایم کتاب به چند زبان دیگر و ازجمله زبان انگلیسی ترجمه شده و در آیندهی نزدیک به چاپ خواهد رسید. امیدوارم ترجمهی انگلیسی بتواند از عهدهی زبان و پیچیدهگیهای فرهنگی لابهلای پیرنگهای فرعی داستان برآید. پردازش برجستهی این روایت از حیات اجتماعی و روابط یکتای عرضه شده در آن شایستهی دریافت جایزههای ملی و بینالمللی است. خواندن کتاب را اکیداً به علاقهمندان ادبیات پیشنهادی میکنم.