صدها سال پیش از این، ایام کامیابی ایل بود و شادابی مردم. از آن میان زنی را صورتی بود ملیح و زیبا، لیکن بختی سیاه. از بخت بد سهم اش از خلقت نازایی بود و بی نصیبی از لذت مادری. شوهری داشت تاج سر زیبا رویان و رادان قبیله. هرچه بدست می آورد به نیت نذر و نیازهایی به این و آن می بخشید و ازشمن ها می خواست که دعا کنند تا او فرزندی داشته باشد، حتا اگر کر و کور و شل! دست خدا گاه بده است و گاهی نه؛ و این حکمت بالغه ی اوست… روزی شوهر- که تاج سر زیبایان بود و فخر مردان مرد- زیبای ملیح را گذاشت و رفت. زیبایی دیگر شد سنگ صبور او…