"فرانکلین بعد از خوردن سوپ کلم و شیرینی احساس بهتری داشت. گفت: حالا می توانم دوباره به طرحم فکر کنم. بعد از پدر و مادرش پرسید که آنها چه چیز محله را بیشتر دوست دارند. مادرش گفت: من بازارهای روز یکشنبه را بیشتر دوست دارم. فرانکلین خندید. او عاشق نخودفرنگی های شیرین خرگوش که خودش می کاشت و حشرات قهوه ای رنگ زمین موش خرما بود. پدرش گفت: من عضویت باشگاه شطرنج را دوست دارم. فرانکلین موافق بود. او هم دوست داشت عضو باشگاه شطرنج باشد."
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.