داستانی فانتزی در مورد دختری که باید هیولای درون ذهن خود را آزاد نماید تا کشورش را نجات دهد؛ ولی هیولای درون ذهن او تنها تهدید موجود نیست.
السبث به یک هیولا نیاز دارد. شاید هیولا خود او باشد.
الکساندریا شک دارد به تولد هجدهسالگی و به بیداریاش برسد. یک دستور بسیار قدیمی و متعصبانه از مدتها قبل برای کشتن او صادر شده و اگر شورا بفهمد او چه کاری در کتسکیلز انجام داده، کارش تمام است… ایدن هم همینطور.
اگر این قضیه بهاندازهی کافی ترسناک نباشد، پس این یکی حتما بهاندازه کافی برایش ترسناک است: هر بار که الکس و ست زمانی را برای “تمرین کردن” با یکدیگر میگذرانند (که درواقع واژهی تمرین کردن، کلمهی رمزی است برای گذراندن اوقات خصوصی با الکس) در انتها یک نشانهی آپولیونی نصیب الکس شده و او را یکقدم به بیداری پیش از موعدش نزدیکتر میکند. خیلی هم عالی!
اما با نزدیک شدن روز تولد الکس، تمام دنیای او با یک افشاسازی تکان دهنده فرو میپاشد و او بین عشق و سرنوشت گیر میافتد. یکی حاضر است هر کاری برای محافظت از او انجام دهد؛ دیگری از همان ابتدا به او دروغ میگفته است.
بهمحض اینکه خدایان خودشان را آشکار کرده و خشم خود را نشان دهند، زندگی خیلیها بهطور برگشتناپذیری تغییر خواهد کرد… و از بین خواهد رفت.
آنان که باقی میمانند درخواهند یافت که حقیقتا عشق عظیمتر از سرنوشت است یا نه…
جنیفر ال. آرمنتروت داستاننویس آمریکایی پرفروش نیویورک تایمز است که در ویرجینیای غربی زندگی میکند.