شاعر ارمنیتبار زنمردهای که با پسر و مادرش، در خانة اجارهای فکسنیای در فرزْنوی کالیفرنیا، زندگی میکند با نوازنده و بازیگر رهگذر پیری آشنا میشود که خودش در آمریکاست، ولی دلش در کوهستانهای اسکاتلند. شاعر که خود نانی ندارد وصلة شکم گرسنة خود و خانوادهاش کند و پولی ندارد که اجارة پسافتادة خانه را بدهد، پیرمرد بازیگر را به خانة خود مهمان میکند؛ بدون آنکه تکهنان و خردهپنیری هم در خانه داشته باشد. کوری، عصاکش کوری دیگر میشود. شاعر، پسر خود را برای نسیه گرفتن نان و اندکپنیری به نزد خواروبارفروش مهاجر کوی و برزن روانه میکند که برخاسته از خوابیدن کارخانههای دوروبر و بیکاری و بیپولی کارگران، کاروبارش نمیگردد و مگس میپراند و نگران آن است که ناچار شود فروشگاهش را تخته کند. چشمانداز، از هرسو تیرهوتار است و تنگدستی چنان صحنههای ساده و هرروزه و تکاندهندهای پیش چشم میگشاید که ازسویی درد و سوگ از دیدن چهرة تیرهوتار زندگی میآفرینند و ازسویدیگر شادی و خنده از زیبایی بزرگی روح و جان آدمی برمیانگیزند.