زندگی هری بوش در معرض خطر جدی قرار گرفته. خانهی زلزله زدهاش حکم تخریب گرفته. دوست صمیمیاش ترکش کرده. مصرف نوشیدنیاش بیشتر شده. بعد از حمله به افسر فرماندهاش، به اجبار نشان پلیسیاش را تحویل داده. و حالا که تعلیق شده و باید در جلسات رواندرمانی شرکت کند، وسواسگونه خودش را با حل پروندهای مختومه از سال ۱۹۶۱ درگیر کرده. سلاخی زنیخیابانگرد که از قضا مادرش هم هست. سه دهه از وقوع جنایت گذشته و هری همچنان از ادارهی پلیس نیویورک سوالاتی دارد. با برملا شدن حقایقی حیرتانگیز، پلیس از اسب افتادهی از اصل نیفتاده، به دشمنی قدرمند، حیلهگر و مرگبار نزدیک و نزدیکتر میشود.