ظهور و بروز بحران ها در نخستین سال های دههٔ یادشده، همچون ظهور هر پدیدهٔ دیگری، اتفاقی و خودبه خودی نبوده و تابع قانونمندی های خاص خویش بود. پدید آمدن بحران های پیچیده در ابتدای دههٔ ۱۹۷۰، نتیجهٔ منطقی روند طی شده قلمداد شده و ریشه در زمینه های مناسب خود داشت. در پی پایان یافتن دومین جنگ جهانی که به «آسیب دیدگی عمومی» جهان سرمایه داری و ضعف و ناتوانی قطب های عمدهٔ این بلوک منجر شد، امپریالیسم امریکا به عنوان تنها نیروی توانمند و بلاآسیب، مسئولیت تجدیدحیات و بقای موثر اردوی سرمایه داری را عهده دار شد. توان تاریخی امریکا از یک سو و پذیرفتن رهبری آن به عنوان ضرورتی تاریخی از جانب دیگر اعضای اردو از سوی دیگر، بر این مسئولیت صحه می نهاد. زین پس ابعاد این مسئولیت و همچنین تمایلات و جهت گیری های ویژهٔ زمامداران امریکا، آنان را در ادوار مختلف، در صحنه ای بسیار وسیع و چندبعدی، به «عمل تاریخی» وامی داشت. در وجه اقتصادی، «سازماندهی نظام نوین جهانی» در رأس اهداف امریکا قرار می گرفت که در متن این طراحی، مسائلی بس حساس، همچون تقسیم کار جدید جهانی، سازمان دادن نظام پولی بین المللی و نقش دادن به شرکت ها، موردنظر بود. حرکت امریکا در کادر طرح مارشال به منظور بازسازی اروپای جنگ زده، طرح [اصل ۴] ترومن با انگیزهٔ نفوذ راهیابی به کشورهای توسعه نیافته، ایفای نقش محوری در نظام پولی جهانی با استفاده از اهرم بسیار موثر نهاد جدیدالتأسیس صندوق بین المللی پول، تلاش در مسیر تسخیر بازارهای وسیع و... در نگاهی کلی، بیانگر نقش عظیم اقتصادی و همچنین حوزهٔ عمل بسیار گستردهٔ امریکا در دهه های پس از جنگ بود. در همین حال، راه اندازی مجدد و کیفیت بخشیدن به ماشین نظامی امپریالیسم، وظیفه ای دیگر بود تا بخشی از تلاش های امریکا را مصروف خود گرداند. سازماندهی پیمان نظامی آتلانتیک شمالی (ناتو) که امریکا در ثقل آن واقع بود، ضرورتی در این راستا قلمداد می شد. از این پس، توان نظامی امریکا در خدمت حفاظت از منافع غارتگرانهٔ امپریالیسم جهانی، به کار گرفته شد. حضور نظامی در شبه جزیرهٔ کره، فعال شدن در صحنهٔ جنگ ویتنام به دنبال خروج فرانسه از صحنهٔ درگیری ها و نمایش های نظامی در امریکای لاتین ازجمله شواهد چنین تلاشی بودند. بدین روی، «نظامی گری» به عنوان یکی از وجوه مشخص سیاست خارجی امریکا، خود را ظاهر کرد که این مهم، مستلزم صرف هزینه هایی هنگفت و تخصیص نیروی مالی قابل توجهی بود. از دیگرسو، خصلت بارز ضدکمونیستی و ماهیت ضدجنبش امپریالیسم، ضرورت هایی حیاتی را پیش روی می نهاد: مقابله با «نفوذ کمونیسم» و دفاع از «ثابت و نظم مطلوب جهانی». این دو منظور نیز که در مساعی ضدانقلابی و سرکوبگرانهٔ امریکا غلظت می یافت، جبهه ای دیگر را می گشود.