اگر درباره ی چیزی اطمینان دارید خودتون رو مجبور کنید تا به اون از دریچه ی دیگه ای نگاه کنید. حتی اگه به نظرتون اشتباه یا احمقانه باشه. وقتی چیزی می خونید، فقط به این فکر نکنید که نویسنده چی می گه، بلکه زمانی رو صرف کنید و ببینید خودتون چی فکر می کنید. پسرها تلاش کنید تا صدای خودتون رو کشف کنید، هر قدر این زمان را به بعد موکول کنید احتمال این که اصلا به اون دست پیدا کنید، کمتر خواهد شد. به قول ثورو، اغلب آدم ها عمرشان در سکوت و نومیدی سپری میشه. چرا به این خاموشی تن بدیم؟ خطر کنید و قدم در راه های تازه تر بگذارید.
مدیر نولان موقرانه اعلام کرد: «مشعل دانش را از پیر به جوان، دست به دست بگردانید.» و هر پسر، شمع بغل دستی اش را روشن کرد.
«خانم ها و آقایان، فارغ التحصیلان ممتاز و دانش آموزان... امسال، سال ۱۹۵۹، بیانگر صدمین سال حضور آکادمی عالی ولتون است. یک صد سال پیش، در سال ۱۸۵۹، چهل ویک دانش آموز در همین مکان نشستند و سوال هایی از آن ها پرسیده شد که حالا از شما در شروع هر ترم تحصیلی پرسیده می شود. نولان به شکلی اغراق آمیز، مکثی کرد و آن گاه نگاهش را در فضایی که پر بود از چهره های جوان ترسیده و هیجان زده، این سو و آن سو گرداند. آن گاه غرّید: «آقایان! ارکان چهارگانه کدام اند؟»
وقتی شاگردان، خبردار به پا خاستند، بی قراری پاها سکوت سنگین فضا را شکست. تاد اندرسن۴ شانزده ساله، از اندک دانش آموزانی که لباس فرم مدرسه را نپوشیده بود، وقتی باقی بچه ها به پا خاستند مردّد بر جای خود ماند. مادرش سقلمه ای به او زد تا از جا بلند شود. چهره اش افسرده و غمگین بود و چشمانش را غباری از خشم و آشفتگی پر کرده بود. در سکوت، پسرهای دور و برش را تماشا کرد که هماهنگ فریاد می زدند: «سنت! افتخار! انضباط! سرافرازی!»