می چرخانمش نرم و به زمین میگذارمش و چشم هایم مات شده و چشم هایم عادت به نگاه را از دست داده است. خطوط واقعیت در تبی هذیانی بهم ریخته است و دیگر رابطه بـیـن حـجـم های مالوف را نمی شناسم. دستم هوای موهایش را با یک فاصله امن و احترام نوازش میکند موهایش زیر دستهایم بعضی تک تک تاب می خورند و به جنب و جوشی طلائی میافتند با عجاب به اعجاز انگشتهایم که این بساط را به پا کرده است نگاه میکنم از انگشتهایم مه و عطری بر می خیزد که ...
کتاب سبز پری