محمدجواد نفس عمیقی کشید. آرام پایش را بلند کرد. پله ی بعدی پله ی امتحان بود، پله ی هدایت، پله ی عشق، پله ی نور… همه چیز در آنجا خلاصه شده بود. ناگهان هوا درهم پیچید. طوفانی به پا شد که او را تکان می داد تا شاید بترسد و ذکر آخر را نگوید. ۱۲شاخه به دور محمدجواد حلقه زدند تا به او کمک کنند. محمدجواد مصمم بود. چشم هایش را بست و با صدایی رسا گفت: «یا امام زمان!» همه چیز در سکوت فرو رفت. انگار هرگز طوفانی نبوده است. وقتی چشم هایش را باز کرد. دستانش میله های دروازه بهشت را گرفته بود. به اطرافش نگاه کرد. به دنبال مرد سبزپوش می گشت؛ اما خبری از او نبود. با آرامش قرآن کوچکش را در جایگاهش روی دروازه ی بهشت قرار داد و با دلهره ای شیرین دروازه را هل داد. دروازه باز شد. نور عجیبی همه جا را فراگرفت. نسیم خنکی صورتش را نوازش کرد و بوی گل های بهشتی همه جا را پر کرد. از شدت نور نمی توانست جایی را ببیند. دست روی چشمانش گذاشت تا به نور عادت کند. وقتی حس کرد می تواند چشم هایش را باز کند تعجب کرد. اینجا اتاقش بود و روی تختش دراز کشیده بود. سراسیمه از جایش بلند شد. روی تخت نشست. او کی از باغ قرآن برگشته بود؟ چیزی را به خاطر نمی آورد.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
بسیار کتابی خوب است واقعا عالیه خیلی ممنونم❤️
از معدود کتابهای مذهبی جذاب و پرکشش! داستان پسری ست که حروف قرآنش گم شدهاند و حالا باید بگردد و پیدایشان کند و برشان گرداند. داستان، هیجان خوبی دارد. بچهها جذبش میشوند. تنها سختی خواندنش تعداد زیاد عبارات و اشارات قرآنی و تخصصیست که اگر کودک با آنها آشنا نباشد، ممکن است قصه را کامل درک نکند.
این کتاب بسیار عالی است⭐️ چون نویسنده سعی کرده داستان را طولانی بکند و این شوق و ذوق آدمها را برای خواندن کتاب،بیشتر میکند. 🌹از خانم مسعودی ممنونم🌹
من از خانم مسعودی تشکر میکنم .🌷خیلی این کتاب رو دوست داشتم . خانم مسعودی میشه بگین که دومین کتاب محمد جواد و شمشیر ایلیا رو کی منتشر میکنین ؟ لطفا جواب من رو بدین ! ممنون😀😀😀
💛💙💗. عالیه
خیلی خوبه 😍 اما کاش که همهی کتاب رو داشت به هرحال ممنون❤️
خیلی بد بود نخرید میتر سید
مرک بود