کتاب به خاطر خواهرم

My Sister's Keeper
کد کتاب : 20328
مترجم :
شابک : 978-6007845974
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 408
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2004
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

برنده ی جایزه Audie سال 2005

برنده جایزه بوک بروز سال 2005

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب به خاطر خواهرم اثر جودی پیکولت

کتاب «به خاطر خواهرم» رمانی نوشته ی «جودی پیکو» است که نخستین بار در سال 2004 وارد بازار نشر شد. «کیت فیتزجرالد» به گونه ای کمیاب از سرطان خون مبتلا است. خواهرش، «آنا»، به این خاطر به دنیا آمد تا «کیت» برای درمان هایی که با گذشت زمان فقط سخت و سخت تر می شوند، یک اهداکننده داشته باشد. اما وقتی در سیزده سالگی «آنا»، صحبت از پیوند کلیه به میان می آید، او وکیلی را استخدام می کند تا بتواند برای به دست آوردن حق تصمیم گیری در مورد بدنش، پدر و مادرش را به دادگاه بکشاند. «پیکو» چندین نقطه نظر روایی را به کار می گیرد تا مشاهدات و مقاصد هر شخصیت را به شکل عمیق به تصویر بکشد. این نویسنده در کتاب «به خاطر خواهرم»، با مهارت، شجاعت و شفافیت به کاوش در موضوعی پیچیده می پردازد و داستانی احساس برانگیز و تأثیرگذار با پیچ و خم هایی غیرمنتظره را به مخاطبین ارائه می کند.

کتاب به خاطر خواهرم

جودی پیکولت
جودی پیکولت، زاده ی ۱۹ می ۱۹۶۶، رمان نویسی آمریکایی است. پیکولت در سال 1987 در رشته ی نویسندگی خلاق از دانشگاه پرینستون فارغ التحصیل شد. او وقتی هنوز در حال تحصیل بود، داستان های کوتاه خود را در مجلات مختلف به چاپ می رسانید. در حال حاضر حدود چهارده میلیون نسخه از آثار پیکولت در سراسر جهان به فروش رفته و داستان های او به 34 زبان ترجمه شده اند.
نکوداشت های کتاب به خاطر خواهرم
Picoult tackles a controversial real-life subject with grace, wisdom, and sensitivity.
«پیکو» با ظرافت، خرد و حساسیت به موضوعی جنجال برانگیز در زندگی واقعی می پردازد.
Barnes & Noble

A beautiful, heartbreaking, and honest book.
کتابی زیبا، غم انگیز و صادقانه.
Booklist Booklist

Picoult thwarts our expectations in unexpected ways.
«پیکو» به شیوه هایی غیرمنتظره، انتظارات ما را در هم می شکند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب به خاطر خواهرم (لذت متن)
توی اولین خاطره، سه سالمه و دارم سعی می کنم خواهرم را بکشم. بعضی وقت ها این قدر واضح یادم میاد که خارش دستم رو از روبالشی و نوک تیز دماغ خواهرم رو کف دستم حس می کنم.

هیچ شانسی در مقابل من نداشت، با این حال باز موفق نشدم، بابام اومد داخل اتاق، بیدار شده بود چیزی بخوره. اون شب خواهرم رو نجات داد. من رو برگردوند توی تختم و گفت: «این اتفاق دیگه هیچ وقت نباید بیفته.»

بزرگتر که شدیم، انگار من وجود نداشتم، مگه توی مسائلی که به خواهرم ارتباط پیدا می کرد. وقتی رو به روم اون سمت اتاق خوابیده بود، نگاهش می کردم، سایه ی بلندی تخت هامون رو به هم می رسوند.