یک کتاب جذاب.
خوانشی میخکوب کننده.
کتابی زیبا ، راضی کننده ، آرامبخش.
هنگامی که برادرم دیگر بار به هوش آمد، به مادرم گفت که خود را درون تونلی دیده بود. او در آن تونل پیش رفته بود و سپس با تجربه بسیار دل انگیز و زیبایی رویارو شده بود. او گفت که احساس بسیار خوب و دلنشینی در تمام وجودش داشته است و این که سرشار از صلح و آرامش شده بود و به هیچ وجه ناراحت نخواهد شد اگر قرار باشد به همان مکان صلح آمیز بازگردد. مادرم تمام سخنان او را باور کرد. برادرم یک شبه، حالتی بسیار شاد پیدا کرد و گفت که آن مکان خارق العاده بوده است. او خود نیز یقین داشت که برای مدتی کوتاه، جان داده بوده است. پس از آن، او دیگر بسیار آرام شد. دیگر آماده پر کشیدن بود. خوشحالی عظیم او از این نشات می گرفت که اگر قرار بود بمیرد و به این مکان زیبا و باورنکردنی برود، پس به راستی راضی و خوشنود بود. فکر می کنم که او از تجربه اش با همه صحبت کرد. من نیز با خود می اندیشیدم:«به راستی جالب و خارق العاده نیست که او توانسته است تا عالم باقی پیش برود و سپس به روی زمین بازگردد؟»