روزی استادی سخنی از یک فیلسوف کهن بودائی نقل می کرد که این بود: «بر تھی فضا بکوبید، آوازی خواهید شنید؛ بر قطعه چوبی بکوبید، آوازی نمی آید.» سپس چوبدستش را در هوا گرداند و بانگ برداشت که « آن، چه دردی می آورد» سپس با آن بر چوب کوفت و از رهروان پرسید که «صدائی میشنوید؟» رهروی پاسخ داد، « آری، صدانی آمده استاد بر او بانگ زد که «ای ابله »
ذن از واقعیتها سخن می گوید نه از تصورات منطقی، و تمامی نیروی زیست و آزادی و ابتکار آن هم از اینجا است. مراد از سادگی، در ذن، همانا گرفتار ظرافتهای عقلی نشدن و کشیده نشدن به استدلال فلسفی است یعنی استدلالی که اغلب هم بسیار روشن است و هم آکنده به جدل.
این سادگی به این معنا است که واقعیت ها را چنان که هستند باز بشناسیم و بدانیم که واژه ها واژه اند و بس، ذن همیشه جان را به آئینه ئی بی زنگار مانند می کند. پس، ساده بودن یعنی این آئینه را همواره روشن و آماده داشتن است تا آئینه عکس هر چه را که در برابر آن است ساده و کامل نشان دهد.
چرا ذن اینهمه می خواهد به منطق بتازد، ما چرا در آغاز گفتارهای این کتاب از جنبه منطق گریزی ذن سخن می گوئیم شاید به این دلیلی که منطق در زندگی بسیار رواج یافته است تا بسیاری از ما را به این نتیجه برساند که منطق، زندگی است و زندگی بی آن معنایی ندارد. منطق نقشه زندگی را چنان کامل و بی چون و چرا کشیده است که هر کاری که ما می کنیم فقط پیروی از آن است و نباید در فکر شکستن قوانین اندیشه باشیم زیرا که آنها در حد نهانی اند. خیلی ها درباره زندگی یک چنین نظر کلی دارند، و باید گفت که آنها، از نظر واقعیت، آنچه را که نشکستنی میدانند همیشه می شکنند.