مداد کودکیم کوچک بود تا نیمه ی انار می آمد و می شکست فردا با چشمانی تلخ روبرو می شدم انار نیمه کاره، اگر ترش هم باشد دلم نمی سوخت انار هم نمی خواستم امروز که رهایی را می نویسم و مدادم می شکند دلم می سوزد حالا دیگر این همه انار در باغ و من که دیگر دانه ای را نمی خواهم دلم در بند است