نوشتن این کتاب یک اعتراف است. این ها زشت ترین، ضعیف ترین، عریان ترین بخش های وجود من هستند. این حقیقت من است. این سرگذشتی است از بدن (من) چون، اکثر اوقات، داستان های بدن هایی مانند بدن من یا نادیده گرفته می شوند یا طرد می شوند و یا مسخره شان می کنند. مردم بدن هایی مانند بدن من را می بینند و برای خودشان فرضیه هایی می سازند. فکر می کنند دلیل چاقی ام را می دانند. نمی دانند. این داستان پیروزی نیست، بلکه داستانی است مستلزم گفته شدن و سزاوار شنیده شدن.
من شجاع یا قهرمان نیستم. من قوی نیستم. من خاص نیستم. من زنی هستم که چیزی را تجربه کرده که زنان بیشماری تجربه اش کرده اند. من قربانی ای هستم که نجات یافت. می توانست بدتر باشد، خیلی خیلی بدتر. این چیزی است که اهمیت دارد و حتی بیشتر شوکه کننده است، این که چنین داستانی کاملا متداول است.
این باور رایجی است، این که افراد چاق دارند زنی لاغر را درون وجودشان حمل می کنند. هر مرتبه که این تبلیغ به خصوص را می بینم، فکر می کنم من آن زن لاغر را خورده ام و او خوشمزه بود، ولی راضی ام نکرد. و بعد به این فکر می کنم که ترویج این تصور که حقیقی ترین خودمان، زن های لاغری هستند که داخل بدن های چاقمان همچون شیادان، غاصبین، و نامشروعین پنهان شده اند، چقدر مزخرف است.