یوهان، پیشخدمت، سیگار برگ آورد و برای آقای توبلر فندک کشید. دوشیزه هیلده، دختر توبلر، فنجان های قهوه را روی میز گذاشت. خانم کونکل و پیشخدمت داشتند اتاق را ترک می کردند. دم در یوهان پرسید: «جناب رایزن عالی فرمایشی ندارید؟» توبلر گفت: «بنشینید! یک فنجان قهوه با ما بخورید. کونکل هم بنشیند! یک سیگار برگ هم لای لبانتان نابجا نیست. بردارید!» خانم کونکل گفت: «شما که می دانید من سیگاری نیستم!» هیلده خندید. یوهان یک سیگار برگ برداشت. آقای توبلر نشست. و گفت: «بنشینید، فرزندان! می خواهم یک خبری به شما بدهم.» هیلده گفت: «لابد باز یکی از آن دسته گل ها را به آب داده ای!» خانم کونکل نالید که: «خدایا خودت رحم کن!» (دردش این بود که دلش همیشه گواهی بد می داد.) توبلر دستور داد: «ساکت! یادتان هست که من چند ماه پیش به کارخانه های پاک و سفید نوشتم که بد نیست مسابقه ای ترتیب بدهند؟» حاضران سر به تأیید تکان دادند.
خانم کونکل گفت: «بله، این هم ممکن است. وقتی آدم ارباب کارخانه ها باشد برنده شدن مشکل نیست!» آن وقت کمی در فکر فرو رفت و عاقبت به تأکید گفت: «ولی روسای کارخانه تان چرا جایزه اول را به شما ندادند؟» هیلده گفت: «کونکل. شما را باید با تفنگ بادی تیرباران کرد!» یوهان گفت: «بعد هم جای تیرها را با مرزنگوش و سیب پر کرد.» خانم کونکل، که زن سالخورده تنومندی بود با بغض در گلو گفت: «این هم مزد زحمت های من!» ولی یوهان مأیوس نشد و توضیح داد که: «مدیران کارخانه ها که شرکت کنندگان را نمی شناخته اند.» «یعنی چه؟ جناب رایزن عالی خودشان الان گفتند که جایزه را برده اندا»
کتاب سه نفر در برف نوشتهی اریش کستنر، نویسنده، شاعر و طنزپرداز آلمانی است. نویسنده این داستان را در آستانهی 35سالگی و پیش از آنکه ممنوعالقلم گردد و نوشتههایش در تظاهرات فاشیستی آتش زده شوند، نوشت؛ ازهمینرو در این اثر نشانههای دوران هیتلر را میتوان ملاحظه کرد. داستان کتاب سه نفر در برف دربارهی مسابقهای ادبی است که یک شرکت تولیدکنندهی پودر لباسشویی آن را برگزار میکند و جایزهی آن ده روز اقامت در هتلی بزرگ در کوههای آلپ است. در این مسابقه دو نفر برگزیده میشوند که یکی از آنها آقای توبلر، رئیس خود شرکت تولیدکنندهی پودر لباسشویی است. او با نامی مستعار در این رویداد شرکت کرده و بهعنوان برنده هم انتخاب میشود. برندهی دیگر فرد تحصیلکردهی فقیری است که با رئیس شرکت در این سفر همراه میشود. آقای توبلر تصمیم میگیرد با همین شخصیت جعلی به سفر برود و خود را فردی فقیر جا بزند. از طرفی برندهی دیگر مسابقه هم خود را فردی ثروتمند معرفی میکند. در این داستان حضور دو فرد از دو دنیای متفاوت که نقابهای جعلی بر صورت زدهاند و ادای کسی را که نیستند درمیآورند، استعاره از وضعیت نابهسامان آدمهاست. در فضای کتاب ظواهر مهم و ارزشمندند و جامعهی آلوده به ریا انسانها را برحسب همین ظواهر قضاوت میکند.
سلام لطفاً موجود کنید
لطفاً این کتاب رو موجود کنید.