عاقبت نه به سادگی، ولی به هر شکل متین رضایت داد اول فرشاد به آلمان برود و وقتی شرایط مهیا شد متین را هم نزد خود ببرد. از همان روزهای اول، فرشاد جوری از رفتن می گفت که گویا قرار نبود هر دو با هم بروند و متین ته دلش این را می دانست، هر چند به روی خود نمی آورد و همچنان امیدوار بود شرایط به گونه ای پیش برود که بتوانند هر دو باهم بروند، ولی فرشاد چنان از سختی ها و غیرممکن بودن این کار می گفت که روز به روز امید متین بیشتر ناامید می شد.
سلام خسته نباشید از خوانندههای رمان شما فردای پساز تنهای هستم عالی بود ولی گنگ تموم شد میخواستم بپرسم این رمان ادامه دارد یا نه