«گاهی برای دیدن چشم ها را باید بست» نوشته افسانه نیک پور درباره دو دوست است که پس از هشت سال به یکدیگر می رسند. پریسا و پریا پس از هشت سال دوری، یکدیگر را به طور اتفاقی در خیابان می بینند. این دیدار باعث می شود پریسا خاطراتش با پریا را که در کنار او ولی با شرایطی بسیار متفاوت بزرگ شده، مرور کند. پریسا دختر کارگر خانواده پریا بوده او برای تمام شرایط ناگوار زندگی اش از جمله تحصیل، عشق و ازدواج و... خانواده پریا را مقصر می داند. اما پس از رویارویی دوباره با پریا، به نکات تازه ای پی می برد.
کتاب گاهی برای دیدن چشم ها را باید بست