تلفنها را خانم جواب می دهد. من مینویسم و پاره می کنم، مینویسم و پاره می کنم. وسواس شدید دارم. هرچی که مینویسم به نظرم درست نیست. مال این است که دیر شروع کرده ام؟ مال این است که میترسم؟ مال این است که دیر شروع کرده ام؟ مال این است که میترسم؟ مال این است که نمیدانم میخواهم چی بنویسم؟ فقط مینویسم تا به خودم ثابت کنم که هنوز نمرده ام... اما چرا هی پاره می کنم؟ دلم میخواهد یک چیزی بنویسم که بی عیب و نقص باشد و مو لای درزش نرود... چند سالی که گذشت، دیگر دلم نمیخواست پاره کنم. فقط دلم میخواست بنویسم و هرچه بیشتر بهتر. دیگر دلواپس این نبودم که چی دارم مینویسم. هرچی که به ذهنم می رسید می نوشتم. دیگر دلواپس این نبودم که بی عیب و نقص بنویسم. فقط می نوشتم، می نوشتم و تلنبار می کردم روی هم...
کتاب خاطرات اردی بهشت