زنگ خانه و لحن زنگ دار مهربانو که گفت آمدم، عالیه را از اتاق بیرون و از بالای پله ها به تماشای تازه واردین کشاند. در همهمه سلام و احوالپرسی و رد و بدل شدن بوسه بر گونه، عالیه مهمانان را ارزیابی می کرد. سن پنجاه سال به بالا. موها رنگ شده. لباس ها اتوکشیده و مدل ها سنگین و متناسب با سن آن ها. کت و دامن تابستانی. رنگ سپید، شکلاتی، نارنجی و بنفش کمرنگ. عالیه در مقابل آینه ایستاد دستی به موهای بلند و مواج خود کشید و از این که آینه جوانی اش را به رخش می کشد خوشحال لبخند زد و به انتظار ایستاد تا توسط عمه به پایین فراخوانده شود. کمی گوش فرا داد هیچ صدایی نشنید از خود پرسید: «یعنی مریخی ها حمله کرده اند؟»
رمان عالیه اوایلش خیلی کند پیش میرفت ولی اوسط داستان کلا ورق برگشت و آخرشم خیلی احساسی بود در کل رمان خوبی بود