-خودت خوب می دونی که این طور نیست. توی جاده اگه من ازت نخواسته بودم مواظبم باشی الان مهمونت نبودم و مطمئنم برادر و پدرت اینو خوب می دونن. -ببین دختر خوب… تو از من خواستی فقط ده دقیقه مواظبت باشم نه بیست و چهار ساعت و شایدم بیشتر… مطمئنا بیشتر! خوبه که اینو بدونی، رفتار بهداد با همه همین طوره، دست کم با همه دوستای من، حتی با نامزد خودش! باورت می شه با نامزد خودشم همین طوری حرف می زنه؟ با همین دست های چرک و کثیف و لباس هایی که بوی پهن و طویله می ده می ره سر قرار! شاهان بی اختیار خنده کوتاه بانمکی کرد و گفت: -امکان نداره! -باور نمی کنی؟ تا فردا شب صبر کن. فردا شب سپیده اینجاست، دختر عمه مه و قراره به زودی با بهداد ازدواج کنه. دختر خوبیه، بی ریخته ولی مهربونه! حالا خودت می بینیش. -من فرداشب اینجا نیستم. -هستی! -نیستم. نمی مونم. -هستی. می مونی.