پینک از دوستش پرسید : " دودوزک جان ، می آیی بازی ؟ " دودوزک آه کشید و گفت : نه ! نه ! حالش را ندارم . دلم گرفته . نمی دانم چرا . " پینک گفت : " آخ آخ . باز هم ؟ " بعد فکری کرد و گفت : " صبر کن ، زود بر می گردم ." کمی طول کشید تا پینک بر گشت ، با یک کیسه روی پشتش . آن را به دودوزک داد و گفت : " این کیسه ی شادی ست . زود باش بازش کن .
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟