وقتی جمایما کم کم داشت با این شگفتی کنار می آمد، متوجه شد ظاهر خود خانم آرچر هم بسیار شگفت انگیز است. بعد از سازگاری سریعش از تینای سرزنده به خانه کهنه و غم انگیز، حالا باید با همان سرعت دوباره با ظاهر خانم آرچر سازگاری پیدا می کرد. با همان نگاه اول به خانم آرچر پیر که جمایما می دانست نزدیک هشتاد سال دارد، تمامی تصورات هاویشامی از ذهنش پاک شــد. دوشیزه ایزی پیرزنی کهنســال و تنها نبود که در لباس عروسی پوسیده پنجاه سال پیش، سرگردان در خانه اش بچرخد. دوشیزه ایزی آرچر یک کلاه گشاد حصیری به ســر داشت و با دستمالی آن را زیر چانه اش بسته بود؛ یک پیراهن مردانه گشــاد و سفید و یک شلوار جین کوتاه شده تا زانو هم پوشیده بود. چیزی شبیه صندل های بچگانه قهوه ای هم به پا داشت. از ظاهرش بر می آمد که یا با تمامی این لباس ها دوش گرفته یا مشــغول شنا بوده است. آب از ســر و رویش چکه می کرد و گودال های آب کوچکی روی فرش گران قیمت و تخته های تیره و صیقل خورده کف اتاق طراحی، با آن پرده های زربافت ارغوانی و حاشیه دارش درست می کرد. با وجود نور اندکی که از میان آفتاب گیرهای ســنگین قهوه ای و بسته روی منظره دریا داخل می شــد، کل این صحنه چنان بــود که نگاه آدم را روی آن میخکوب می کرد.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»