در«ماجرای نیمروز» فیلمنامه کارل فورمن با متحد کردن قهرمانش با جامعه، یکی از قواعد هاوکز را نقض می کند. وقتی که برای اولین مرتبه، ویل کین«گری کوپر» را می بینیم، در حال ازدواج است. او تصمیم گرفته است اسلحه اش را برای همیشه غلاف کند و ستاره حلبی اش را دیگر به گوشه جلیقه اش آویزان نکند و برای بقیه عمرش مغازه ای دایر کند و با همسرش ( گریس کلی) آن را اداره کند. او نمی تواند در همان شهری که خدمت کرده، بماند و باید آن جا را ترک کند. کلانتر قبلی شهر، ( لون چانی ) در شهر مانده اما به دلیل ازدواج با یک زن سرخپوست، از اعتبار او کاسته شده است. آرتریت، که دستهای او را بدون استفاده کرده است، ارمغان سال های خدمت اوست و علاوه بر این حالا او نگرش تمسخر آمیزی نسبت به این شغل پیدا کرده است... فیلم نیمروز نامزد دریافت هفت جایزه اسکار بود و موفق شد چهار جایزه را به دست آورد.
کتاب ماجرای نیمروز