کتاب کامیون

Le camion
کد کتاب : 13636
مترجم :
شابک : 978-9644485633
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 94
سال انتشار شمسی : 1392
سال انتشار میلادی : 1977
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب کامیون اثر مارگریت دوراس

کامیون (به فرانسوی: Le camion) یا کامیون یک اثری از آن مارگریت دوراس است که بر اساس این اثر دوراس یک فیلم سینمایی هم ساخته است. این فیلم به جشنواره کن در سال 1977 وارد شد.

یک نویسنده زن متن بعدی فیلمش را برای یک بازیگر در حال خواندن است. این در مورد یک زن اتومبیلرانی است که روی یک کامیون کار می کند.

مارگوریت دوراس ، رمان نویس ، نمایش نامه نویس ، فیلم نامه نویس ، فیلمساز و روزنامه نگار است که آثارش با توجه به چند مضمون اساسی (تنهایی ، عشق ، جدایی ، انتظار ...) نوشته شده اند.

متن این کتاب «کامیون» این گونه است:

می توانیم کابین کامیون را ببینیم. هوا تاریک است. راننده و زنی که بالا آمده ساکت هستند. مونتاژ آنها اختیاری است. (زمان) این جاده در چشمان آنها فرو رفته است. (زمان) ممکن است موسیقی وجود داشته باشد. و دیده می شد که موسیقی شنیده شده در فیلم توسط رادیو کامیون تهیه شده است. واضح است که داخل ، مانند برفی است. (آب و هوا) راننده و زن مدتها به نور بیرونی ، جاده ، برهنگی زمین ، زمین را نگاه می کردند ....

کتاب کامیون

مارگریت دوراس
مارگریت دوراس با نام کامل مارگریت ژرمن ماری دونادیو، نویسنده و فیلم ساز فرانسوی است. برخی از منتقدان ادبی لقب «بانوی داستاننویسی مدرن» را به او دادهاند. او در طول دوران فعالیت ادبی و هنری خود، بیش از ۱۹ فیلم ساخت و ۶۰ کتاب شامل رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، اقتباس، فیلمنامه نوشت.دوراس در ۴ آوریل ۱۹۱۴ در خانوادهای فرانسوی در هندوچین، مستعمره ی سابق فرانسه و ویتنام فعلی زاده شد. او دو برادر بزرگتر از خود داشت. در سال ۱۹۲۹، مارگریت به منظور تحصیل در دوره ی دبیرستان به سایگون رفت. در همان زمان ب...
قسمت هایی از کتاب کامیون (لذت متن)
بیلی بار دیگر از اینکه چشمانش را باز کند، رویای روغن اسانس و جوهری را دید که آن روغن در هنگام مالیده شدن به پلکها تبدیل به جیوه مغز می شد و آن را تیزتر و برناتر می کرد. پس از آن دیگر چشمها دریچه ای رو به روح نبودند، بلکه حقایق را به طور پراکنده و هر از گاهی انعکاس می دادند. ولی هنگامی که چشمانش را گشود و به سقف آکوستیک اتاق خود نگاه کرد، از خود پرسید چه موضوعی او را به دیدن چنین خوابی سوق داده است؟ او به طور کامل حقیقتی را که برایش قابل تحمل بود، فهمید. موضوع دیگری که در باره خودش بود، یا رویداد دیگری تعادل او را به هم می زد تبدیل به میمون، بز یا خوک می کرد. بیلی با خیزشی از آن تختخواب پر از اضطراب و توطئه بلند شد. در حالی که صاف نشسته بود، از میان چاک پیژامه نگاه کرد و لرزید. کسی صدا می زند: ـ آقای پندخو. صدای آب حمام را درآور و در آن لم بده! بیلی به آسمان صبح فاقد آفتاب نگاهی انداخت و به خاطر آورد که آن روز، سالگرد اعتصاب صنف است.

احساس کرد که باید خلاقیت نشان دهد، و تنها در اتاق صنف ننشیند و دست روی دست بگذارد و منتظر بماند تا رویدادی شکل بگیرد. نه، آن اندوه و گوشه نشینی همیشگی ضرورت نداشت، بلکه کاری اساسی لازم بود. البته پیش از آن هم موضوع دیگری ضرورت داشت، آقای اوتو. بیلی به گریس که در کنارش خوابیده بود، نگریست. باید اجازه داد حیوان خفته، بخوابد. سر پا ایستاد، لباس پوشید، اصلاح کرد و به آرامی صورتش را شست. نصف پارچ شیر را فرو بلعید و در حالی که به این امر می اندیشید که چگونه با شنیدن آن عبارات خبری متقاعد شده است، به یاد آورد که صدای تپش قلبش، به دلیل ناهنجاری ناشی از عبور الکترونها بود. لازم بود روغن اشباع نشده و بدون کلسترول مصرف کند، در حفظ وزن و تعادل جسمانی بکوشد و ناهار مقداری روغن ذرت بخورد.

اعتصاب کنندگان متنفر بود و از جر و بحث و درگیری آنها با مردان صنف ناراحت می شد. بیلی گفت: ـ اعتصاب شکنان آدمهای کثیف، آشغال، و گداصفت هستند. روزنتال چشمانش را به اطراف بار چرخاند. او اعتصاب شکنان را به خوبی می شناخت. آنها به سخنان بیلی توجهی نشان ندادند، زیرا تمایلی به ایجاد دعوا و درگیری نداشتند. بیلی مثل خرس سیاه، گاو نر، یا کرگدن تنومند، قوی بود. اعتصاب شکنان او را دیوانه و کمونیست می نامیدند. با توجه به آخرین خشونت، تصویر او در کافه مرتبآ تغییر می کرد. البته قضیه او از نظر مشتریان خانم، تفاوت داشت. ـ دختران، نگاه کنید! آنجاست! بیلی خوش اندام، کت و شلوار سفید به تن کرده و از خیابان پایین می آید. فوبی سه نوشیدنی آماده کرد. آنگاه به بیلی گفت: ـ به خاطر موضوعات بی ارزش هیاهو به راه می اندازی. بیلی لبخند زد، روی به روزنتال کرد و گفت: ـ تو در آن ذهن یهودی اسرار زیادی داری و بسیار سرحال در اینجا حاضر می شوی، در حالی که من می دانم از این اوضاع نفرت داری و آرزوی فنجانهای افسنطینی اروپایی را در ذهن می پرورانی.