گلنیس، می خواهم چیزی را به تو بگویم که تا به حال به هیچ کس نگفته ام؛ حتی به وکلایم، حتی به مادرت و مادربزرگت، به هیچ کس. اما حالا خیلی مهم است که تو آن را بدانی، فقط به این دلیل که تو دختر قابل اعتماد و وفاداری هستی. احساس می کردم تمام وجودم با چیز بسیار نایابی پر شده، چیز بسیار خوشمزه ای که حتی می توانستم مزه اش را رو نوک زبانم احساس کنم. ترش و در عین حال شیرین، مثل تمشک هایی که هر سال تابستان در چمن زار آفتابی پشت خانه ی مادربزرگ، در نزدیکی رودخانه، می چیدم.
نگارش تقریبا خوبی داشت کتاب ولی من اون حس خیلی خوب رو ازش نگرفتم حس میکنم..
داستان کتاب خوب بود تقریبا در مورد دختری که باباش رفته زندان و کلا خانواده اش مثل قبل نیستن اما اون دختر فکر متفاوتی داره تقریبا و... یه رمان مخصوص نوجوون هاست