رکاب بزن برادر کوچکم
رکاب بزن
که راه درازی در پیش است.
وقت که می گذرد به کجا می رود
انبانک طلائی وقت ها کجاست
نگهبانانش کیستند؟
چه کسی ما را می نویسد
چه کسی می خواند
چه کسی پاک می کند.
ما چون شهاب رها شده ای در تاریکی به دنیا می آئیم
و راه افتادن خود را روشن می کنیم.
مادر! میان من و این مرغ های دریایی حایل شو
میان من و این بلبل و مینا
که با خود حرف می زنند
و عطسۀ سهره های سیاه پایانی ندارد
مادر! میان من و این نیمروز پائیزی حائل شو
می خواهد مرا ببرد
و به دست کسی بسپارد که نمی شناسم.
می دانم که سرانجام آن قطار سپید می رسد
تو قدم بیرون می گذاری
و قطار
مثل تکه یخی آب می شود
قطاری که یگانه مسافر آن تویی
و از مبدا من به مقصد من روانی.
نه، این باران ها همان نیست
که بر سر کودکی می بارید
او به هر چه که دست می کشید
قلبی می بخشید
بر هر چهره که بال می گشود
دسته گلی برجا می نهاد
طوری که شکل انار می ترکید
و از گوشۀ هر سطری می چکید.