بود و بود و بود، یک نبود، یکی هم بود که اسمش نوروز بود. صدایش می کردند، عمو نوروز، خانه عمونوروز، نه روی زمین بود نه توی آسمان، نه دور بود و نه نزدیک، کجا بود؟ توی دل آدم ها، نوک یک کوه خیلی بلند، همان جایی که دل آدم به خدا می رسد. عمو نوروز دو تا چشم داشت به چه قشنگی! با آن، همه خوبی ها را می دید. دو تا گوش داشت به چه تیزی! با آن همه خوشی ها را می شنید.