یک گوسفند تحت عنوان "برفی" در یک روز زمستانی، عصبانی به نظر میآید. این گوسفند برفی، با نگاه تشنهای به یک سیب که روی شاخهای از درخت آویخته است، دست به دوختن چشم میزند، آرزوی چشمانداز لذتبخش از آن سیب را در دل دارد. اما ناگهان، تازه بیدار شده، متوجه میشود که سیبی که به آن تمایل دارد به وسیله یک دوست گوسفندی دیگر به نام "پشمی" خورده شده است. این اتفاق ناخواسته باعث عصبانیت شدید برفی میشود و خشمش به حدی میرسد که او زمین را به طور قاطعانه لرزان میکند و به طور ناگهانی در یک گودال فرو میافتد. در این حالت زیرزمینی، برفی درگیر احساسات خشم و تنهایی خود میشود، جایی که همه چیز به نظر میآید تاریک و دور از دسترس است.
داستان "گوسفندی که عصبانی بود، خیلی عصبانی" توسط نویسندهای به نام ژوزف تئوبالد به تصویر کشیده شده است. این داستان با حضور گوسفندان به نامهای برفی و پشمی، به زیبایی مفاهیمی مثل خشم، تنهایی و تعاملات انسانی را بیان میکند. ژوزف تئوبالد که تخصص تصویرگری خود را در کالج هنرهای فالموث به دست آورده است، از طریق این داستان تلاش میکند تا با تصاویر خود، دنیای کودکانه و پراز جذابیت را به تصویر بکشاند.
کتاب گوسفندی که عصبانی بود، خیلی عصبانی